باشگاه روزنامه نگاران مسجدسليمان- از دور می بینم که خاک است، هیچ چیز به چشم دیده نمی شود نزدیک می روم و در میان خاک، خون می بینم. پلاکی که با خون غسلش را گرفته و آماده دفن می شود. این فرزند کدام مادر است که باید مژده شهادتش را بدهم؟!
خواهر مویه کرد و برادر شیون و فریادي كه به عرش رسید.
من و تو چه کردیم برای شهیدی که ديروز جانش را براي راحتي من و تو داد و امروز برادرش پناهگایی ندارد …
برادر شهیدم من شرمنده فردای قیامت هستم و اين که نتوانستم برای خانواده ات کاری انجام دهم…
سال هاست تو در آسمان و ما در زمین، تو چشم بر کارتن های پاره سقف خانه برادرت و من آسوده ….
خواب می بینم بعد از مرگم مي آیی و به حرمت خون پاکت نزد پروردگار شفاعتم را مي کنی…
مردی که در زمستان خشك مسجدسليمان با فرزند 12ساله و همسرش زیر چادر زندگی می کرد و در گرماي سوزان مسجدسليمان کارتن های پاره را مامن سقف خانه اش کرد تا آفتاب به صورت فرزندش چنگ نیندازد….
از طریق دوستی مطلع شدیم مردی به همراه همسر و پسر نوجوانش در چهار دیواری بدون سقف در حال گذران زندگی ست. باورش برای ما سخت بود وقتی گفت در چادر یا زیر کارتن روزگار مي گذراند به دیدارشان رفتیم. دیدن آن وضع حتی در تصور آدمی نمی گنجد. وارد حیاتی شدیم؛ زیر چهار چوبی که با کارتن سقف آن را پوشانده بودند و پارچه ای بر روی آن تا دیرتر کارتن ها پوسیده شوند آشپزخانه اش تشکیل شده بود از چند تکه ظرف استیل و یک سطل آب. اجاق گازش ساده و بی آلایش که از چهار سنگ و هیزمی که می سوخت و می ساخت.
حمامی به چشم ندیدم ولی دستشویی اش با ملافه ای که هم نقش در را بازی می کرد و هم دیوار. در حیاط، پارچه ای همانند دل های سفیدشان.
حتی نتوانستیم در ظهر گرم خرداد ماه نیم ساعتی مهمان شان باشیم… گرما امان مان رو برید. طاقت نیاوردیم از او پرسیدیم چطور این ظهرها رو تحمل می کنی .با غرور جواب داد: تابستان های مسجدسلیمان خنک است و زمستان هایش گرم.
گفت برادر شهید است و مادرش به ناراحتی روحی دچار شده است. تلاش می کرد تا حق مادرش را بگیرد ولی ….
او الان نه کار دارد و نه خانه. ولی غرور و عزتش حتی نخواست نامی از او برده شود. گفت: برادرم برای ایمان و اعتقادش رفت جنگید و شهید شد حالا من با نام برادرم صاحب شغل و خانه شوم؟
گفت: خون شهید حرمت دارد من به این اوضاع زندگی عادت کرده ام، روی پای خود ایستادم و با سختی زندگی را می گذرانم ولی…
خواستیم عکسی از او بگیریم که مانع شد. حتی نگذاشت از فرزندش عکس بگیریم .گفت : من برادر شهیدم و خون برادرم حرمت دارد که من بخواهم به وسیله او توجه کسی رو به خود جلب کنم و ادامه داد: من به این زندگی عادت کردم و پسرم هم یاد می گیرد عادت کند….
ولی من نتوانستم به دیدن وضع زندگی او عادت کنم من نه نامی از او می آورم نه از برادر شهیدش…اما مسئولین مسجدسلیمان را دعوت می کنم به مهمانی این خانواده شهید، تنها جایی که تابستان هایش سرد است و زمستان هایش گرم….
لازم به ذکر است نشانی این خانواده نزد سايت خبري باشگاه روزنامه نگاران محفوظ است.
والسلام
گزارش و تصاوير: سحرطاهری- سعید مرادی
با خواندن این گزارش تکاندهنده اعتقاد و اعتمادم به این سایت راسخ تر شد – درود بر شما سعيد عزیز – منکه اشکم در آمد – نه برای مظلومیت این برادر شهید که او هم مانند برادر شهیدش یک قهرمان است با غرور و عزت نقسی ستودنی و اعتقادی رشک برانگیز که موی بر بدن آدمی راست میکند – نه برای شهید که او نیز برای آرمان و اعتقادش به لقا الله پیوست – برای آنانکه به پاس خون همین شهیدان بر کرسی هایشان لم داده اند و در شگفتم که شبها چگونه خواب بچشمشان میرود – امیدوارم مسئولین هم بخوانند و برای رضای خدا هم که شده فقط قطره خونی از چشمشان بچکد تا باور کنیم غیرت و مردانگی هنوز نمرده است !
واقعا گزارش تكان دهنده اي بود هالا ببينيم مسئولين چقدر ….دارند و براي اين خانواده چكار مي كنند. دست مسئولين باشگاه روزنامه نگاران درد نكند به خاطر انتشار اين گزارش…
تو مسجدسليمان از اين خونواده ها زياد داريم حالا بعضي از آقايون بيان و فقط شعار بدن
بنظر من این شهید خونش در راه خدا ریخته شده نه مانند برخی که بنیاد شهید را کچل کرده و با خون شهید معامله میکنند
خداوكيلي مسئولين شهرستان سر راحت ميزارن و مي خوابند
آقاي مرادي خواهش مي كنم هر كسي در اين كار خير شركت كرد تو همين سايت ازس تشكر بشه تا مردم مسئولين خدمتگذار را بهتر بشناسنئد. ممنون
سلام برادر مرادی هرازگاهی به بعضی ازکارهایت می بالم وازاینکه همچون برادران باغیرتی درایلم پیدامیشودافتخارمیکنم درود برشما درودبه همه فرزندان باایمان ایران پس اصحاب رسانه وظیفه سنگینی بدوش دارندانشاءاله زرق وبرق دنیا شمارا نلرزاندوماننداین برادرشهیدمردانه زندگی کنیدومردانه برای خداوخلق خداقلم بزنیدپس برادرعزیز روزی که دشمن به جان ماحمله کردشهداماراشرمنده کردندحالابرما واجب است جهت زرق برق دنیا شرمنده شهدانشویم انشاءاله التماس دعا
آقاي مرادي با ديدن اين تصاوير و گزارشي كه از فقر در مسجدسليمان منتشر كرديد كلي گريستم. الان هم كه دارم اين كامنت را مي نويسم اشكم يك لحظه بند نمي ياد. من حاضرم النگوي خودم و دخترم را بفروشم و هزينه كنم براي ايتن خانواده….
لطفا راههاي كمك را اعلام كنيد. ما كه نمرديم همشهريمون اينجور زندگي كند……..
با سلام
لطفا ادرس براي كمك ارسال فرماييد
باسلام وعرض ادب خدمت همشهریان غیرتمندعزیزان آقای مرادی فرمودکه این برادرغیرتمندحاضرنشدعکس وآدرس بدهدپس لطفاجهت گرفتن آدرس به خودآقای مرادی مراجعه کنیم یا زهرا