• امروز : جمعه, ۲ آذر , ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 22 November - 2024
کل اخبار 12387اخبار امروز : 1
8

کاش آرزوی دیگری داشتم !

  • کد خبر : 15938
  • ۲۲ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۰:۰۷

باشگاه روزنامه نگاران مسجدسليمان/ عبدالرحيم سوارنژاد: کاش آرزوی دیگری داشتم ! فاصله خانه ما تامدرسه خیلی طولانی بود و بضاعت پرداخت کرایه نداشتم لذا مجبور می شدم پیاده مسیر مدرسه را طی کنم و همیشه بعد از زنگ می رسیدم و بچه ها وارد کلاس شده بودند و از صف در حیاط مدرسه خبری نبود […]

باشگاه روزنامه نگاران مسجدسليمان/ عبدالرحيم سوارنژاد: کاش آرزوی دیگری داشتم ! فاصله خانه ما تامدرسه خیلی طولانی بود و بضاعت پرداخت کرایه نداشتم لذا مجبور می شدم پیاده مسیر مدرسه را طی کنم و همیشه بعد از زنگ می رسیدم و بچه ها وارد کلاس شده بودند و از صف در حیاط مدرسه خبری نبود تا دلیلی باشدکه از دست معلم ناظم خیلی کتک بخورم و هر روز کف دست هایم را برای فرود آمدن ترکه ها با نفس هایم گرم کنم و آماده نمایم و یا جلوی درب کلاس وقتی انگشت برای ورود بالا می برم پیه خنده تمسخر آمیز همشاگردی ها و پس گردنی تحقیر آمیز معلم را بر تن بمالم !. آرزو کردم معلم شوم و از میان همه آرزوهای کودکی ام همین میسر شد و به آن دست یافتم ! کاش مرا کتک نمی زدند تا آرزوهایم را در جای دیگری جستجو کنم با خودم می گفتم وقتی معلم شدم تلافی می کنم و هر روز همه را می زنم ولی از بخت بد و شانس بسته وقتی معلم شدم بخشنامه دادند که تنبیه ممنوع است! خواستم قانون را زیر پا بگذارم ، کسی پیاده به مدرسه نمی آمد! تا با تاخیر بیاید وقتی بهانه ای برای زدن می یافتم تا خودم را آماده می کردم لبخندهای قشنگ و نگاه معصومانه آن ها منصرفم می کرد ! براستی لبخند و نگاه ما قشنگ نبود؟! باید به جرم پیاده آمدن کتک می خوردیم؟! زمان استخدامم گفتم تموم هیکل دارها که نیمکت آخر کلاس می نشینند را می زنم تا هر چه تلنگر از پشت سر به گوش هایم زده شد را از آن ها در بیاورم ! اما وقتی معلم شدم هیچ کس هیکل دار نبود و دست های کوچک شان توان تلنگر زدن نداشت ! من هم دست از پا درازتر بازنشسته شدم و کنج خاموش خانه را برگزیدم برای نوشتن دردهایم تا کسی نرنجد! اکنون راضی ام که کسی را کتک نزدم مبادا معلم شوند و سال ها گور به گورم بدهند اما شدند بدون حس انتقام و در مقابل پرسش های چرایم گزینه،بهتر از بیکاری، را پاسخ می دهند! و خیلی هم مرا دوست می دارند، متعجب می مانم و البته متاسف ولی خدا وکیلی هنوز به عشق معلم های مدرسه ام نفس می کشم و زندگی می کنم. به راستی وقتی کلمه ای یاد می گیری تا نهایت یاد دهنده راتکریم می داری؟ هنوز دلم برای آن روزها با همه سختی هایش تنگ می شود،حالا بریم آرزو کنیم و بنویسیم برا فردا ببینیم چه می شه! !شاید شانس آوردیم و همنشینی و هم استانی بودن با جناب خان ستاره بی چون و چرای این روزهای تلویزیون موجب شود تا در قرعه کشی خندوانه صاحب یک اتوموبیل شدیم و بر خلاف همیشه با یک خوش شانسی سه برابر پاداش پایان خدمت معلمی نصیبمون بشه ! و همه تلنگرهایی که بر پشت نرمه های گوشهای ما زده اند را به فراموشی بسپاریم و با بچه ها کمی بخندیم و زیبایی های دنیای کودکان را باخنده افزون سازیم.

لینک کوتاه : https://www.rouyeshzagros.ir/?p=15938

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.