• امروز : جمعه, ۲ آذر , ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 22 November - 2024
کل اخبار 12387اخبار امروز : 1
4

محسن رضایی در کانال تلگرام خود از نقطه عطف کودکی خود گفته است

  • کد خبر : 19681
  • ۱۰ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۱:۵۱

باشگاه روزنامه نگاران مسجدسليمان- محسن رضایی در کانال تلگرام خود از نقطه عطف کودکی خود گفته است رضایی نوشته است: یک روز درحالی‌که کنار جاده ایستاده و به چوب‌دستی چوپانی‌ام تکیه داده بودم، ماشینی ایستاد و یک نفر از آن بیرون آمد و گفت: پسر بیا جلو ببینم. بعد پرسید: شما برای چه اینجا هستی؟ […]

باشگاه روزنامه نگاران مسجدسليمان- محسن رضایی در کانال تلگرام خود از نقطه عطف کودکی خود گفته است رضایی نوشته است: یک روز درحالی‌که کنار جاده ایستاده و به چوب‌دستی چوپانی‌ام تکیه داده بودم، ماشینی ایستاد و یک نفر از آن بیرون آمد و گفت: پسر بیا جلو ببینم. بعد پرسید: شما برای چه اینجا هستی؟ الآن تمام بچه‌های هم سن و سال تو در مدرسه سر کلاس درس هستند؟ گفتم:

دارم گوسفندها را می‌چرانم. گفت: اشتباه می‌کنی تو باید به مدرسه بروی. گفتم: آقا نمی‌شود، پدر و مادرم ناراحت می‌شوند. گفت: نخیر! تو باید به سر کلاس بروی وگرنه با پدر و مادرت برخورد می‌کنم! من خیلی از رفتار او تعجب کردم که چرا این‌قدر سمج شده و می‌خواهد مرا حتماً به مدرسه بفرستد. گفتم: آقا نمی‌شود، من خودم قبول نمی‌کنم. من اگر چوپانی نکنم، پدر و مادرم نمی‌توانند زندگی کنند. من باید کمکشان ‌کنم. گفت: خیلی خب! پس شما به کلاس شبانه و اکابر برو. از او پرسیدم:

کلاس اکابر چطوری است؟ گفت: روزها گوسفندهایت را به چرا ببر، شب که شد، من خودم با ماشین به مدرسه اکابر می‌روم، شما کنار جاده بایست، تو را با خودم می‌برم و وقتی کلاس تمام شد، همین‌جا پیاده‌ات می‌کنم. [با خنده]روز بعد نزدیک غروب بعد از اینکه گوسفندها را به خانه برده و داخل آغل کردم، به آنجا برگشته و با همان چوب و کلاه چوپانی کنار جاده ایستادم تا ماشین آمد. ماشین از اتوبوس‌های شرکت نفت بود که حدود بیست صندلی داشت. ماشین که ایستاد، همان آقا آمد و به من گفت:

مرد حسابی، کسی که می‌خواهد سر کلاس برود که کلاه چوپانی سرش نمی‌گذارد! کلاهت را نباید کلاس ببری. من هم کنار جاده سنگی پیدا کرده کلاه و چوب‌دستی‌ام را زیر سنگ گذاشته و به مدرسه رفتم. وارد کلاس که شدم دیدم ده دوازده نفر آدم مسن سر کلاس نشسته‌اند. برایم عجیب بود. تا حالا چنین جایی ندیده بودم که در آن تعدادی صندلی باشد و ده دوازده نفر منظم روی آن صندلی‌ها نشسته و یک نفر هم به‌عنوان معلم آن جلو ایستاده باشد.او را اصلاً نتوانستم پیدا کنم. بعدها هم هر چه در شهر مسجدسلیمان دنبال او گشتم، پیدایش نکردم. گویی آب شده و به زمین رفته بود. خیلی دلم می‌خواست از او تشکر کنم که مسیر زندگی مرا عوض کرد.

لینک کوتاه : https://www.rouyeshzagros.ir/?p=19681

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 3در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 3
  1. حاج محسن ماست دیگه 

  2. درود بر سردار بزرگ اسلام و ایران بزرگ اسلامی و فرزند پاک بختیاری دکتر حاج محسن رضایی 
    پیروز باشی

  3. با عرض سلام 
    سردار بزرگ انشالله با این خیریه مرحوم حاج احمد رضایی که در منطقه ایجاد شده است بتوان مسیر زندگی افراد نیز به مسیر خوب و اصلی زندگی هدایت شود و باعث افتخار برای بختیاری و ایران بزرگ اسلامی بشود. انشالله

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.