باشگاه روزنامه نگاران مسجدسليمان/ سعيد مرادي: بيست و پنجم مهرماه مصادف بود با سيزدهمين سالگرد درگذشت محقق، شاعر و معلم مسجدسليماني استاد زنده ياد علي محمد بهرامي. وي زاده محله ي حسين قصاب واقع در منطقه بازار چشمه علي مسجدسليمان بود… محله اي كه زادگاه بزرگي چون منوچهر شفياني، نويسنده،داستان نويس و از روزنامه نگاران آزاد اندیش و آزادی خواه دهه ۴۰ شمسی و همچنين مدتي محل زندگي بهرام حيدري كه از نویسندگان مطرح نوگرای دهههای ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ و از معدود نویسندگان آوانگارد در زمینهٔ ادبیات روستایی–اقلیمی ایران به حساب مي آمد…
علي محمد بهرامي متولد اول فروردين سال 1340، تحصيلات ابتدايي خود را در دبستان سينا به پايان رساند. وي در سال 1359 ديپلم دانشسراي مقدماتي را كسب و در همان سال به اسخدام آزمايشي اداره آموزش و پرورش درآمد. استاد بهرامي در سال 1360 موفق به اخذ ديپلم فرهنگ و ادب و از همان سال سرودن شعر را نيز آغاز و در سال 1361 به اسخدام رسمي آموزش و پرورش درآمد. زنده ياد بهرامي دز سال 1362 ازدواج و يك سال بعد در سن 23 سالگي در رشته ادبيات دانشگاه تهران پذيرفته و همزمان در آموزشگاههاي تهران مشغول به تدريس شد. وي در سال 1367 مدرك كارشناسي خود را كسب و يك سال بعد به زادگاه خود مسجدسليمان بازگشت.
زنده ياد استاد بهرامي در سال 1369شروع به نگارش كتاب شعر و عرفان در سرزمين بختياري نمود. در سال 75 به همراه تعدادي از دوستان شاعرش انجمن شعر فرهنگ را تأسيس و در سال 1376 با پايان تحصيلات خود در رشته كارشناسي ارشد ادبيات فارسي در دانشگاه آزاد مسجدسليمان مشغول به تدريس شد. پژوهشي بر زبان فارسي در بختياري، پژوهشي بر منظومه درخت آسوريك، تحقيق بر لهجه و گويش و زبان در بختياري از ديگر آثار زنده ياد بهرامي ست كه به چاپ نرسيد…
وي بيست و پنجم مهرماه در راه بازگشت از كلاس درس در منطقه 5 بنگله به دليل تصادف جان به جان آفرين تسليم كرد. ياد و خاطره اش گرامي باد…
در برگ ريزان غم انگيز پاييز و در ميان ناباوري و حيرت، دست يغماگر فلك عزيزي را از نسل ادب و نجابت به غارت برد. او خورشيد هر نهال بود، شوكتي كه در تواضع هبوط كرده بود دريغا ! شب او را برد، خنده ها را برد و اميد در چشمان مُرد. عشق را با نان قسمت نكرد. بزرگ بود و براي توانستن، دانايي را سفارش مي نمود. از نامه هاي ناگشوده ي پاييز يكي حامل مرگ كسي بود كه مثل هيچ كس نبود…
مثل اين بود كه همه ي بهار را با خود داشت، با صداي شفاف ترين رودهاي جاري، چشمه هاي آب شيرين كوهرنگ، مثل باد بود، از رفتن و حركت، نهراسيدن و در هيچ غالبي نگنجيدن، مثل باد بود اما نه بادي تند، كه نسيم خوش صبحگاهان بود وقتي كه آدمي بوي عطر گل هاي كوهي را با تمامي وجود به درون مي كشد، و علي محمد همين بود…
سال ها، بسيار خواهند آمد و خواهند رفت، آفتاب گرم تير و مرداد باز هم بر دامنه كوههاي مشرف بر مسجدسليمان خواهد تابيد. آسمان محله ي حسين قصاب چشمه علي، چهاربيشه، باز هم در ستاره باران شب هاي بهاري خواهد درخشيد. باران هاي بسياري در بي بي بيان و نمره يك بوي خاك خيس را در شهر خواهند پراكند و عابراني كه از جاده كنار نفتك عبور مي كنند به ياد خواهند آورد كه چه گوهرهايي در اين خاك آرميده اند و به ياد خواهند آورد كه مرگ پايان راه نيست… فراموش نمي كنم در تشييع جنازه استاد اشك بود و آه و همه شعري از او را زمزمه مي كردند:
رويش گياه
در خاك سرخ رنگ مزار تو
سرشارم مي كند از اميد، از نشاط
به اين باورم
زير اين همه خاك
جوانه ات پيام آور بهار خواهد بود
خدايش بيامرزد، روزي كه زاده شد، روزي كه عاشقانه زيست و روزي كه به ديار باقي شتافت و باز در محشر كبري كه همه خلايق به پا خواهد خاست…
.او كه مي گفت:
مادرم پنجره را دوست نداشت
با وجودي كه بهار
از همين پنجره مي آمد و مهمان دل ما مي شد
با وجودي كه همين پنجره بود
كه به ما مژده بازآمدن چلچله ها را مي داد
مادرم پنجره را دوست نداشت
مادرم ميترسيد
كه لحاف
نيمشب از روي خواهر كوچك من پس برود
يا كه وقتي باران مي بارد
گوشه قالي ما تر بشود
هر زمستان سرما
روي پيشاني مادر خطي از غم مي كاشت
پنجره شيشه نداشت
روحش شادویادش گرامی بادچندسالی بااستادبهرامی همسایه بودیم واقعایک انسان بی نظیری بودانشاالله روحش باشهدای دشت کربلاوآقاامام حسین مهشورباد
خدارحمت کنه استادبهرامی رو
خدا رحمتشان کند معلمی دلسوز و کم نظیر بودند