این یک داستان طنز غیرواقعی است و هر گونه تشابه اسمی تصادفی است.
باشگاه روزنامه نگاران مسجدسليمان/ فرشيد خداداديان: اونهایی که تجربه زندگی خوابگاهی رو تو هر مقطع و سنی داشتن، می فهمن که من چی می گم!
چه خوابگاه دانشگاه،چه خوابگاه پادگان و یا مثلاً خوابگاه قصه ما،یه واحد هشتاد متری اجاره ای که خونه ی چند تا آدم آواره گلد کوئیستی توی سعادت آباد تهران بود! آدمایی که با هزار امید و آرزو اومده بودن تا میلیاردر بشن!بمیرم که داغ دل گلدکوئیستی ها تازه شد!؟
روز اول که”قادر”از ترمینال جنوب رسید، اواخر تابستون بود و اول خنکای پاییز تهرون.خنکی که برای بچه های گرما زده ولایت مثله باد بهشت بود. پرسون پرسون خودشو رسوند به خشتک میدون آزادی و از اونجا هم تا میدون صنعت،خرجش یه بلیط بیست تومنی خط واحد بود.
پسر عموش”فاطر”، به همراه شش تا هم ولایتی دیگه چشم براه تنها چیزی که نبودن رسیدن اون بود! هرکاری کردن تا بتونن مثه بچه های تهرون بپیچونن و سنگ قلابش کنن، غیرت ولایتی شون اجازه نداد و بالاخره قادر وارد شد.
خونه نگو، بازار کاروانسرا! کاسه کولی رو آب برده بود و شتر با بارش گم می شد. هرجای خونه که نگاه می کردی چرک و زخم و خرابی بود و نشتی گاز توی آشپزخونه نفس آدم رو می برید و یه لیوان آب هم واسه خوردن پیدا نمی شد! کف خونه، مثله جاده بی بی یان، پر از چاله چوله بود .
قادر اومده بود تا میلیاردر بشه و تحمل هیچ گونه بی نظمی رو نداشت. به خاطر همین هرچی بچه ها کله صبحی خودشونو به خواب زدن تا نظافت خونه و جمع کردن ظرف های شام دیشب و ناهار دیروز رو به ظهر موکول کنن، زیر بار نرفت. شیر سینک ظرفشویی رو که باز کرد، شلیک خنده بچه ها بلند شد. یکی شون گفت:”پدر بیامرز، آب کجا که ظرف بشوریم؟”
قادر گفت اینجوری نمی شه اینجا باید یه نفر شهردار باشه تا امورات انجام بشه. خوابگاه بدون شهردار، ولایت بدون کدخداس! خیر سرتون شما اینجوری اومدین میلیاردر بشین. مگه تو کلاس ها گوش ندادین به حرفای اون آقا فکل کراواتیه، فکش پاره شد بس که گفت نظم و دیسیپلین….
بچه ها گفتن:”احسنت احسنت…”
وقتی قادر توضیح داد که شهردار خوابگاه یه سری امتیازات هم داره و دخل و خرج هم دستشه، متقاضی های شهرداری زیاد شدن. از فاطر که کارگر ساختمونی بود تا حبیب خیاط و ممد الاف و پرویز لاف، همه در خصوص توانمندی های خودشون گفتن و بافتن و …
آخرش، قادر جوش آورد و فریاد زد:”ساکت!هیشکی نمی تونه مثه مو شهردار بشه”
آنقدر هیجان زده بود که متوجه چشمک ریزه بچه ها به همدیگه نشد. بالاخره پس از توضیحات زیاد در مورد توانمندی ها، قادر با اکثریت قاطع آرا شهردار شد و قرار شد از همان شب امورات خونه رو به دست گرفته و متحول کنه…
ده روزی از شهرداری قادر گذشته بود، اما اوضاع خونه هنوز همونجور بود. حتی خرابی ها و مشکلات خونه بیشتر هم شده بود. قادر هم مونده بود که چطور جلوی بجه ها کم نیاره. از کار و زندگی افتاده بود و شده بود نوکر بی جیره و مواجب یه مشت آدم بدبخت تر از خودش که آه نداشتن با ناله سودا کنن!
هر دفعه که سعی می کرد به بهانه ای سمتش رو به یکی دیگه از هم اتاقی ها واگذار کنه هم کسی زیر بار نمی رفت و همه یک صدا می گفتن:”نه قادر جان،هیشکی نمی تونه مثه تو شهردار بشه”!؟
روز بیستم دیگه جوش آورده بود. صبح زود لباساشو ریخت توی ساک آدیداسی که از برادرش قرض گرفته بود و قبل از این که بچه ها از خواب بیدار شن اروم از خونه خارج شد. سر کوچه از کنار یه پیرمرد رد شد. بدون هیچ سلام و علیکی!
چند قدم جلوتر،صدای پیرمرد رو از پشت سرش شنید که گفت:چیه؟شهردار شدی تحویل نمی گیری؟! برگشت به طرف صدا، اما کسی رو ندید! تو مسیر ولایت فکر کرد داره دیونه می شه چشماشو بست و به صدای رادیوی راننده اتوبوس گوش داد،خانم مجری اخبار که از صداش معلوم بود خونش توی سعادت آباده و خودش هم آدم سعادتمندیه می گفت:”انتخاب شهرداران مسئله اصلی شوارهای اسلامی شهر در سراسر کشور است.
ای جونم فرشید.زنده باشی که حرف دل می زنی
جانا سخن از زبان ما می گویی.فکر کردم دارم فیلم می بینم با این متن زیبا.
احسنت احسنت 🙂
جالب بود و نکات قابل تاملی داشت!
فرشید جان بابت مطلب طنز دستت درد نکنه-چیزی که اشاره کردی دقیقا در شهرداری مسجدسلیمان اتفاق افتاد ه،الان هم شورای چهارم دنبال یک گزینه جدیدن-خدا کنه یک شهردار غیر بومی انتخاب کنن-هرج ومرج زیادی در این ارگان به وجود اومده،هرکی دنبال اینه همکار خودشو بفروشه پست بگیره،کار مردم هم انشاا…در اسرع وقت-شهردار جدید نباید از کسی خط بگیره کاری که شهرداری قبلی انجام داد،آخر هم هیچ کس ازایشون راضی نبود،جزء چند نفر که اونهم نیروهای نور چشمی خودش بود.
خوحالاواچه کنیم به نظرتون با ئی شورا ؟
آقای خدادادی من برای شما و قلمتان خیلی احترام قایلم اما این مطلب توهین امیز است.لطفا اصلاح فرمایید
واقعا زیبا بود لذت بردم. ولی شهردارهای الان نوکر بی مزد و مواجب نیستند 😀
یارا سخن از دل ما می گویی
چقدر زیبا نوشتید قلم شما همیشه زیبا بود و هست
به به چقد قشنگ فرشید خان کجا بودی تا حالا خیلی عروسک نوشتی اصلا ترکوندی دمت گرم بابا دیگه نمیدونم چی بگم
گل كاشتي آي گل كاشتي… خيييييييييييلي دمت گرم فرشيد خان. دست مريزاد. دست شما هم درد نكنه آقا سعيد بازم از اين كارا بكن
آخه توهين به كي ؟ فقط اينكه حقيقت رو گفته بنده خدا .
حرف دل مردمه ، يعني مي فرماييد نگن ؟
اونا هر كاري ميخوان بكنن اما ما مردم هيچي نگيم ؟ خفه بشيم . كوتاه بيا آقاي زمانپور . پس اين همه كوتاهي در كارها و اين وضع شهر توهين به مردم با اصل و نسب بختياري نيست ؟ كي جواب گوي اين توهيناست ؟ شما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ما مردم بايد سكوت كنيم اما اونا هركاري ميخوان بكنن .
ای کاش اعضای شورای شهرها و روستاها در سراسر کشور این متن رو بخونن.بخدا حق مردم بالاتر از اینه. دکتر خدادادیان هم که دیگه آخرشه بقول بچه های تهرون :ای ول
جناب آقای زمانپور گرامی،قبل از هرهیچ نویسنده گفته است که این قصه غیر واقعی ست، غیر واقعی هم معنای دیگرش تخیلی ست، اگر قرار باشد نویسندگان نتوانند مشکلات جامعه را در قالب طنز که زبان گویای واقعیات ِ کتمان شده ی جامعه هستند بیان کنند که باید فاتحه ی همه چیز را خواند! وانگهی من هرچه خواندم هیچ موردی دال بر توهین در این نوشتار نیافتم، شما لطفا بفرمایید کجای قصه توهین آمیز است و توهین به چه کسی شده ؟ ازخداوند میخواهم آستانه ی تحمل همه ی ما را بالا ببرد، آمین
شهرداری مسجدسلیمان کمی شبیه سریال حریم سلطان است،که شخصیت سلطان سلیمان به معاون خودش ابراهیم پاشا مشکوک میشه و او را به خاطر حرفهای اطرافیان اعدام میکنه-بعدشم هرج و مرج تمام حرم سرا رواج پیدا میکنه،همه دنبال غیبت و زیرآب زدن،به خاطر پست گرفتنند،این وسط کار خدمت رسانی به مردم ستمدیده مسجدسلیمان برای همیشه فراموش شده-
چیزی که روشنه اینه مسجدسلیمان سکوی پرتاب بود و هست وارداتی ها وارد صادراتی ها هم صادر میشن شاید بمانی باطل بشی پس باطل ننویسیم
آقاي خداداديان شما كه نشستيد تو تهران و هر از چندگاهيي براي تفريح به مسجدسليمان مي آييد چجوري از حال مردم با خبر هستيد؟ به نظر من اينجوري به سخره گرفتن شهرداري كار پسنديده اي از طرف شما نبود.
آقای جمالپور این داستان غیر واقعی است-بعدشم اگه درست باشه کاملا حقیقت داره
بعضي از آقايون از دير ماشالله هستن. آقاي خداداديان هم مثل يه تعداد ديگه نشسته بيرون و ميگه لنگش كن. مثل همون كساني كه انجمن دوستداران مسجدسليمان را تشكيل دادن. ازشون سوال كنيد چه گلي به سر مسجدسليمان زده ايد. همتون داريد بهترين زندگي ها را مي كنيد. غم نان هم كه نداريد. فقط مي تونيد بگيد ما دوستدار مسجدسليمان هستيم. اونايي دوستدار مسجدسليمان هستند كه موندن تو شهر و دارند به آبادي شهر كمك مي كنند. همونايي كه مي تونستن برن و نرفتن نه مثل شما كه با اولين پيشنهاد همه چيزو فراموش كرديد…
فرشید فرحیخته، دورود بر تو. در مملکت ما به هر ارکان دولتی مردمی خدماتی و دستگاههائی از این دست جهت کارها و حل مشکلات که رجوع می کنید، در اولین برخورد به بخش هائی میرسید که چوب لای چرخ هستند و علاوه بر مخارج زیادی که به مردم و دستگاهها تحمیل میکنند، کارها آن دستگاه را کند میکنند و کار مردم هم کندتر میشود. شورای های شهر هم در همه شهرهای کشور همین است، حال آنکه باید به کارها سرعت ببخشند. آدم نمیدونه کجای قضایا را بگیره؟ حالا باز شما آقا فرشید عزیز با یک طنز زیبا لپ مطلب را فرمودید و شورای شهر ها بیشتر در تیررس هستند ولی خیلی از کارکنان ادارات و شهرداری ها، بیمارستان ها و دستگاههای مربوط به خدمات مردمی بوظایف خود آشنا نیستند و فکر میکنند پستی که به آنها داده شده است برای رفع مشکلات خودشان و دوستان و آشنایانشان میباشد و برای بقیه ارباب رجوع تره خورد نمیکنند. اگر شکایتی هم از آنها به بالاتر بشود کارتان چنان گره میخورد که به این نتیجه میرسی، ای کاش خفه میشدم و دم بر نمی آوردم. من چند ماهی در اوایل امسال کانادا بودم و وقتی به ادارات سر میزدم با کنجکاوی رفتار کارکنان را زیر نظر میگرفتم، برای من باور نکردنی بود که با چه حوصله و صبری مشکلات مردم که رفتار و ریختشان یک پاپاسی هم نمی ارزیدند را انجام میدادند. در آنجا کارکنان هر اداره طی دوره های متناسب به واظایف خود آشنا می شدندو چنانچه کوتاهی و یا خلافی از آنها سر میزد فوری مورد معاخظه قرار گرفته میشدند. حالا ما مردمی با فرهنگ با قدمت و بزرک ایرانی که زبانزد مردم جهان است، گرفتار چه ندانم کاری شده ایم . در نتیجه لازم است: وظایف و نحوه ارتباط با ارباب رجوع با جدیت به کارکنان ادارات مختلف آموزش داده شود و از اینطرف هم لازم است ما مردم به حق و حقوق خود آشنا شویم تا با تلفیق این دو کارها بخوبی انجام شود…..
فرشید عزیز،زیبا و مثل همیشه قابل تامل.اما متوجه برخی عکس العمل ها نمی شوم.بهرحال همین است دیگر عزیزم.همانهایی که به نوعی روشنفکران و فرهیختگان شهر را فراری داده یا در بودنشان مورد بی مهری قرار می دهند، مروز می گویند چرا رفتید؟؟؟
زنده باشی و مسجدسلیمانی هرجا که هستی
مهین خانم
برای اطلاع بیشتر از نقش دکتر خدادادیان در جامعه دانشجویی و دفاع از مسجدسلیمان در عرصه های ملی و بین المللی در انگلیس،آلمان،هلند و… از مسجدسلیمانی های قدیمی تر بپرسید نه کسانی که چند سالی است مسجدسلیمانی شده اند.
با کمال تعجب و تاسف برخی از همشهریانمان خارج شدن از مسجدسلیمان را گناهی بزرگ میشمارند، واقعا عجیب است، عقل سلیم حکم میکند که هرکسی چرخ زندگی اش در محل دیگری بهتر میچرخد به آنجا هجرت کند، اگر این را بعنوان یک حق مسلم قبول دارید لطفا آقای جمالپور و خانم مهین پاسخ دهند، آیا اگر هر کسی، به هر دلیلی مسجدسلیمان را ترک کرد حق اظهار نظر در باره شهر را ندارد؟! اتفاقا شما باید آنقدر روشنفکر و گستر اندیش باشید که بگویید حتی کسانیکه اهل مسجدسلیمان نیستند هم حق اظهار نظر دارن، به این میگویند دمکراسی، به این میگویند تحمل چند صدایی ، وانگهی آقای خدادادیان قصه ای طنز گونه نوشته اند که هر کسی میتواند برداشت و تاویل خود را داشته باشد، هیچ نامی از مسجدسلیمان یا نمادی که نشانده آن باشد در این ظنزگونه نیست، شما او را به چه متهم میکنید؟! شما چرا خدماتی که مسجدسلیمانیهای ترک شهر کرده انجام داده و میدهند را نمی بینید، همین آقای خدادادیان اگر چه در مسجدسلیمان زندگی نمیکند، اما همواره در خدمت ارتقاع فرهنگ شهر قلم زده و دغدغه ی مشکلات شهر و شهروندان را داشته است، شما به مجله میراث پارس متعلق به ایشان و یک مجله ی سراسری ست، نیم نگاهی به آن بیندازید و ملاحظه کنید چند در صد از مطالب آن به مسجدسلیمان و مسجدسلیمانیها اختصاص دارد؟، انجمن دوستداران مسجدسلیمان نه دولت است و نه حکومت و نه اعضایش سرمایه دارند که بتوانند برای مسجدسلیمان کاری بکنند، اینها مسجدسلیمانیهایی هستند که از بد حادثه در شهرهای مختلف رحل اقامت گزیده اند و برای دل خودشان انجمنی فرهنگی اجتماعی تشکیل داده اند، هر از گاهی دور هم جمع میشوند، خاطره ای تعریف میکنند و دیداری تازه و در مورد مشکلات شهر اگر هم بحثی میکنند از سر دلسوزی و علاقه ایست که به آن دارند.مشکلات شهر مربوط به خود مسجدسلیمانیهاست و خودشان باید برای حل آن آستین بالا بزنند، بقول حسین پناهی: اگر رد فلاکت مان را دنبال کنیم عاقبت به خودمان میرسیم!
هر بار که از جلوی وزارت نفت رد می شوم و شیر چاه هفت مسجدسلیمان را می بینم که دکتر خدادادیان از لندن بازگردانده و جلوی مهمترین ساختمان صنعت نفت ایران نصب کرده تا نام مسجدسلیمان زنده باشد به مسجدسلیمانی بودن خودم و وجود دکتر خدادادیان بیشتر افتخار می کنم.
زنده باد ام آی اس
آقای خدادادیان کاش شما هم گندلی بودید