• امروز : شنبه, ۳ آذر , ۱۴۰۳
  • برابر با : Saturday - 23 November - 2024
کل اخبار 12387اخبار امروز : 0
9

یادداشت سیدعلی صالحی در ارتباط با مشکلات پیش آمده پیرامون نام خود
من با این شوخیِ طاعون‌زده چه کنم

  • کد خبر : 33186
  • ۲۹ فروردین ۱۳۹۷ - ۱۱:۳۹

باشگاه روزنامه نگاران مسجدسلیمان- سید علی صالحی در یادداشتی در ارتباط با مشکلات پیش آمده پیرامون نام خود طی سال ها آورده است: تردید ندارم هیچ ربطی به پندارِ پلشت، توطئه، یا بلایِ بازیگوشانه، یا شیطنتی از سرِ عمد ندارد. عجیب اینجاست که کم اتفاق می‌افتد تا این درجه از حماقتِ تقدیری، یک نفر قربانیِ […]

باشگاه روزنامه نگاران مسجدسلیمان- سید علی صالحی در یادداشتی در ارتباط با مشکلات پیش آمده پیرامون نام خود طی سال ها آورده است: تردید ندارم هیچ ربطی به پندارِ پلشت، توطئه، یا بلایِ بازیگوشانه، یا شیطنتی از سرِ عمد ندارد. عجیب اینجاست که کم اتفاق می‌افتد تا این درجه از حماقتِ تقدیری، یک نفر قربانیِ پدیده هم اسمی و حادثه «هم‌نامی» شود.

نقل امروز و دیروز هم نیست. تا یاد دارم این حادثه مصیبت بار به حدودِ نیم قرن پیش بازمی‌گردد. وقتی که ناظم مدرسه از بلندگو (در ساعت تنفس و تفریح) نام مرا (سیدعلی پناه‌صالحی) خواند. باشک و پرسان از پله‌ها بالا رفتم سیلیِ نظامی آن آقا دنیا را گیج کرد. فرصت نداد حتی یک «چرا؟» به زبان بیاورم.

تنبیه بی‌رحمانی ناظم مسلح به مشت و سیلی و ترکه…. ساعت بعد نوجوانی را از کلاسی دیگر آورد، روبه روی من، از او پرسید: اسم‌ات را بگو! دانش‌آموز لرزان و لاغر و یَرقانی گفت: «اسمم سیدعلی پناه‌صالحی» است. ناظم گفت: من تو را پسر جان به جای ایشان تنبیه کردم!

نخستین تنبیه بی‌رحمانه هم‌نامی را در آن سن و سال کم تجربه کردم. «پناه» در شناسنامه‌ام حفظ شده اما بعد‌ها دیگر زیر هیچ شعری از آن استفاده نکردم. مصون ماندم تا وقت انقلاب ۱۳۵۷ خورشیدی، تازه پا به بیست و سه سالگی گذاشته بودم. در مسجد سلیمان سه نفر به حیله حرفه‌ای مرا دزدیدند، به بیابان «تِمبی» بردند، اسلحه به روی‌ام کشیدند که تو برای «رکن پنج…؟!» کار می‌کنی. غیاباً محکوم به اعدام شده‌ای. پرسیدم: شما اسم مرا می‌دانید؟ رئیسشان که فامیل دورِ ما بود (خدای رحمتشان کند) گفت: کلک نزن، خودتی! گفتم: من سیدعلی صالحی هستم. اما ورود به رکنِ پنجم، ربطی به سن و سال من ندارد. من خدمتِ نظام را نیمه‌‌ رها کردم، نه نیمه، فقط هشت ماه…! کسی پا به سازمان می‌گذارد که خدمت کرده باشد، سالم باشد. من به زور صورت شما را تشخیص می‌دهم. عینک‌ام را پس بدهید! من آن سیدعلی صالحی را می‌شناسم. بیچاره بازنشست شده. «محله»‌ام، فرم، بی‌«ساکن است، فرصت بدهید!» وقتی ثابت شد آن هم اسم کیست که اهل مسجد زود‌تر از این دوستان، اقدام کرده و مدت کوتاهی زندان کشید آن طرف. همین!

اما سالِ پیش از این حادثه دوستم (شاعر) یار محمد اسدپور صفحۀ ۷۶ مجله «بنیاد» یادداشتی باعنوان: مترجم متقلب «علیه» سیدعلی صالحی نوشته بود. جویا شدم ببینم موضوع چیست. یک آقایی به نام سیدعلی صالحی مطلبی و ترجمه‌ای در شماره پیشین مجله بنیاد چاپ کرده بود، اما دوستِ محرم ما بی‌هیچ جستجویی از سرِ وهمِ عاری از حسادت (یقیناً) خیال برده بود کارستان من است.

مگر می‌شود این همه هول، بی‌جا تکرار شود. همین مسئله موجب شد شتابزده» پناه «را از پی نام خویش بردارم، اما نشان به آن نشان که با سنین مختلف بیش از هفده» سیدعلی صالحی «یافتم به شهر خویش. من برای ثبت این اسم خیلی زحمت کشیده بودم، حیف بود حذف یکی پیش‌وند!

مدت معینی در تهران با نام مستعارِ «خسرو نسیمی» آثارم را منتشر کردم، بلکه از حماقت تقدیر بگذرم به سلامت. اما سال ۱۳۵۸ مقاله‌ای در روزنامه جمهوری اسلامی چاپ شد باعنوان«چپ اندر چپ» و با امضای سیدعلی صالحی. تا پایِ مرگِ حتمی برده شدم از سوی مخالفین این عقیده. و باز با خونسردی از تیرِ خلاصِ ربایندگان نجات یافتم. مرا اشتباه گرفته بودند.

آب‌ها که از آسیاب افتاد، کتابی درآمد پر از اتهام، جستجو کردم، درست بود، اما سیدعلی صالحی اوروزکی من نبودم، فامیل ما بود، اجدادش اهل «اوروزک» مَرغاب بود، و درگذشته بود.

و این وهله واقعاً آب‌ها از آسیاب افتاد.

در آغاز دهۀ شصت، دوستی در تهران تعریف کرد که من مدتی به اسم سیدعلی صالحی، کار‌هایم را پیش می‌بردم، اما علی صالحی نام داشت و نه سیدعلی صالحی. خودش اقرار کرده که سردبیر مجله مهمی، چقدر مرا تحویل گرفت. داستان کوتاهم را در مجله چاپ کرد و….

تحویل بگیر حماقتِ تقدیر را! کاش سر‌‌ همان نام مستعار (خسرو نسیمی) پا سفت می‌کردم. ما نمردیم تا دورۀ پساتلگرام ! بهانه این یادداشت، همین نکته است. به این چند اسم دقت کنید: •علی صالحی •علی سیدصالحی •سیدعلی سیدصالحی •سید… علی صالحی •سید… علی… صالحی •و حتی (سیدعلی صالحی).

من با این شوخیِ طاعون‌زده چه کنم!؟ به اسم این اسم‌ها، مرتب شعر و پَرت و پَلا بنام شعر (آن هم سانتی مانتالیزم محض و پُر از خطا و احساسات غلیظه) منتشر می‌شود در شبکه‌های مجازی.

از جمله: من عاشق معشوقۀ هیتلر بودم!! آیا عمدی در کار است؟!

من باید صحنه را ترک کنم؟ من باید از میدان بگریزم؟… ابداً…، هرگز! من همچنان زنده و پرقدرت به شعرم ادامه می‌دهم. تا امروز بیش از صد شعر آبکیِ ابلهانه به اسم من منتشر و منعکس شده است، اما مخاطبین من با شبکه کلمات و حضور زبانِ ویژۀ من آشنا هستند. از این آستانه هم عبور خواهم کرد!

لینک کوتاه : https://www.rouyeshzagros.ir/?p=33186

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.