باشگاه روزنامه نگاران مسجدسلیمان- قباد آذرآیین میگوید رمان جدیدش روایت صد و چند سال آمدن و رفتن نفت در مسجدسلیمان است. این داستاننویس درباره رمان «فوران» که به تازگی در انتشارات هیلا منتشر شده است گفت: این رمان از اکتشاف نفت در مسجدسلیمان – اولین چاه نفت ایران – تا وضعیت کنونی این شهر را دربرمیگیرد. در واقع روایت صد و چندساله آمدن و رفتن نفت و تبعات آن است، تضادهایی که به وجود آورد و تحولات جامعه در این مدت.
او درباره قصه این کتاب نیز بیان کرد: «فوران» روایت زندگی سه نسل از یک خانواده است؛ شخصیت اصلی داستان «بختیار» که آخرین شب زندگیاش را در بیمارستان شرکت نفت میگذراند طی یک شب داستان زندگی خود را به یک پرستار میگوید. در رمان به برخورد سنت و مدرنیته و وضعیت کارگران و خارجیهایی که در مسجدسلیمان زندگی میکردند، اشاره کردهام.
آذرآیین همچنین درباره پررنگ بودن جغرافیای مسجد سلیمان در آثارش گفت: آنچه یک نویسنده و هنرمند ارائه میدهد، تجربههای زیستی خودش است. من تمام این شرایط را با تمام وجودم لمس کردهام و یا از بزرگان قبل از خود سوال کردهام، و همه این چیزها در من نهادینه شده است، من غیر از این نمیتوان بنویسم بلکه آنچه را دیده و شنیدهام علنی کردهام.
«فوران» نوشته قباد آذرآیین در ۲۸۸ صفحه با شمارگان ۷۷۰ نسخه و قیمت ۲۵هزار تومان عرضه شده است. در نوشته پشت جلد کتاب آمده است: کنیز دوقلوهایش را خوابانده بود جلوی تیغ لودر اداره منازل شرکت نفت، خودش هم دراز کشیده بود کنارشان. به راننده لودر گفته بود: «اول از روی نعش من و بچههام رد بشو. بعد برو اتاقِ خراب کن.» راننده لودر گفته بود: «به زبون خوش بت میگم خانم، جلدی بچههاتِ از سر راه وردار بذار ما به کارمون برسیم.»
اتاق، پاکش تپه گچی بود. انگار از زور خستگی سر گذاشته بود روی زانوی تپه. دیوار پشتیاش تپه بود. سه دیوار دیگرش کج و کوله و عجولانه تا زیر سقف رفته بود بالا. اگر لودر اداره منازل یک روز دیرتر میآمد، کنیز سقف اتاق را زده بود و بچههاش را برده بود آن تو. دیگر تحمل زخم زبان و منت خواهر بیوه شوهرش را نداشت… «چن دفه بهت بگم خانم، ئی بچهها را از جلو چشم من دور کن. ئی قد خون به دلم نکن.» کنیز رو به راننده لودر گفته بود: «خب، کارتِ بکن آقا، چرا معطلی؟ فقط شرطش اینه که اول از سر نعش من و بچههام رد بشی.»