• امروز : جمعه, ۲ آذر , ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 22 November - 2024
کل اخبار 12387اخبار امروز : 1
7

برای موسی ململی اسوه اخلاق و ادب فوتبال خوزستان

  • کد خبر : 45481
  • ۱۹ تیر ۱۳۹۹ - ۱۶:۳۶

رویش زاگرس: درجه دار وظیفه بودم و سهمیه دبیرستان صنعتی ن ز ش. مسجدسلیمان. مرداد ۱۳۵۵ بود،گرما بیداد می کرد. مینی بوس فیات می نالید و جان می کند و پیش میرفت. در دریای پر تلاطم و مواج افکارم غوطه ور بودم. خسته و خواب آلود. اما دریغ از یک چرت. از مسجدسلیمان دو چیز […]

رویش زاگرس: درجه دار وظیفه بودم و سهمیه دبیرستان صنعتی ن ز ش. مسجدسلیمان. مرداد ۱۳۵۵ بود،گرما بیداد می کرد. مینی بوس فیات می نالید و جان می کند و پیش میرفت. در دریای پر تلاطم و مواج افکارم غوطه ور بودم. خسته و خواب آلود. اما دریغ از یک چرت. از مسجدسلیمان دو چیز را می شناختم و دو فرد را. اول نفت و ویلیام ناکس دارسی و دوم شیر های زاگرس و (علی اصغر جمالی) و دیگر هیچ.  شیر های زاگرس لقبی بود که کیهان ورزشی به تیم تاج مسجدسلیمان داده بود. مینی بوس وارد شهر شد. ایستگاه به ایستگاه می ایستاد و مسافر پیاده می کرد. هنوز هوا روشن بود. مسافران اسامی عجیبی را به راننده می گفتند. به همشهریم گفتم: این اسامی لاتین است، ریل وی، کولر شاپ، سی برنج.

برایم تازه گی داشت. بعدها سایر محلات را شناختم. به گاراژ رسیدیم، پیاده شدیم. آدرس مسافرخانه کیهان را گرفتیم. با خوشرویی راهنمایی شدیم، نزدیک بود، بعد از پل نمره یک، در میدان مرکزی شهر. هم خدمتی یزدی برای مان اتاق گرفته بود.

صبح روز بعد آدرس مین آفیس را پرسیدیم و رفتیم خود را معرفی نمودیم. ساعت ده به خط شدیم. افسری کوتاه قد که در موقع راه رفتن کمی می لنگید و مورد احترام دیگران نیز بود(جناب سروان عباس قهرمانی) روحش شاد. یک سرهنگ بلند قامت (سلحشور) نیز او را همراهی می کرد. زادگاه درجه داران رامی پرسید و پیش می رفت. به من که رسید، گفتم بندر گناوه – استان بوشهر. همشهریم نیز همین را تکرار کرد. صف را نیمه تمام رها کرد. گفت: من این دو تا بندری را می خوام. سرهنگ گفت: بعدآ نامه شان را می فرستیم. جناب سروان گفت: بچه ها بریم. او جلو و ما پشت سرش. سوار هیلمن دو درش شدیم و از راه دبیرستان خارجی ها به مقصدی که نمی دانستیم کجاست حرکت کردیم. خیلی زود به کارخانجات و بعد به قرارگاه رسیدیم. از ماشین پیاده شده و وارد دارایی پادگان شدیم. سروان قهرمانی همان طور که راه می رفت با صدای بلند گفت: بچه ها بیایید با همکاران جدیدمان آشنا بشید.

دو سه روز گذشت، بعد از ظهرها بیکار بودیم. فوتبالیست بودم و جاذبه استادیوم مرا به سوی خود خواند. از جوانی که نزدیکم نشسته بود پرسیدم این چه تیمیه؟گفت: از تیم های مختلفه. پرسیدم اسم مربی چیه؟ گفت: پور حسن. گفتم چکاره است؟ گفت: کارمند شرکت نفت.نشستم تا تمرین تمام شد. رفتم پایین. خودم را به آقای پور حسن رساندم. سلام کردم. خسته نباشید گفتم. از آقای پور حسن پرسیدم: آیا من هم می تونم بیام تمرین؟ گفت: اسمت چیه؟ بچه کجایی؟ کجا بازی کردیه؟ اینجا کارت چیه؟

پاسخ دادم. محمد افتخاری هستم، بچه بندر گناوه، تاج گناوه و تاج بوشهر بازی کرده ام اینجا هم درجه دار وظیفه و در دارایی پادگان در تلخاب کار می کنم. گفت: آره. چهارشنبه ساعت . . . اینجا باش. چهارشنبه به موقع در زمین بودم. کسی را نمی شناختم ولی فوتبال زبانی مشترک دارد. پا به پای دیگران گرم کردم. موقع تقسیم آقای پور حسن پرسید: چه پستی بازی می کنی؟ گفتم: دفاع جلوزن. راستم هم بازی می کنم. ولی ایشان مرا دفاع چپ گذاشت. ازش ممنونم که روز اول مرا فیکس بازی داد. بازی شروع شد. چشمتان روز بد نبیند. هیچ کس مرا به بازی نمی گرفت. خالی می کردم کسی پاس نمی داد. صدای شان می زدم، اعتنایی نمی کردند. آنچه در یک نیمه نصیبم شد توپ های باد آورده بود یا توپ هایی که اوت دستی می انداختم یا در درگیری های تک به تک تصاحب می کردم. هافبکی داشتیم به نام موسی که عالی بازی می کرد. چند بار وقتی صاحب توپ می شد، صداش می زدم و در بهترین موقعیت قرار می گرفتم ولی او عمداً جهت بازی را عوض می کرد. تقریبا عصبی شده بودم. به موسی که اون روز فامیلش را هم نمی دانستم گفتم: من هم یار شما هستم ولی گوش شنوایی نبود. صبر کردم تا نیمه اول تمام شد. از آقای پور حسن تشکر کردم. لباسم را پوشیدم و رفتم و پشت سرم را هم نگاه نکردم.

روزها پشت سر هم می گذشت. من در اتاق اداره جایی نشسته بود که تقریبا بر راهرو مسلط بودم، آقایی را دیدم که برگه هایی در دست داشت، و نمی دونست که کجا باید بره. به نظرم آشنا آمد. خوب فکردم، یادم آمد. همان هافبکی بود که به همه پاس می داد غیر از من. همان هافبکی که پاس های تو درش کمر دفاع را می شکست. از جایم بلند شدم. رفتم و سلام کردم، اتفاقا او مرا شناخت. گفت: تو هم اینجا کار می کنی؟ گفتم بله. سند دستی آورده بود که حقوق معوقه اش را بگیرد. سند را ازش گرفتم، اسمش را خواندم. موسی ململی شیرمحمدی.

ازش پرسیدم شما در تیم تاج مسجدسلیمان بازی می کردی؟ گفت: بله. باز پرسیدم:در سپاهان اصفهان هم در جام تخت جمشید بازی می کردی ؟ گفت: تو از کجا میدونی؟ گفتم: در شیراز دانشجو بودم و بازی برق شیراز و سپاهان اصفهان را که شما و جمالی را دراختیار داشت در استادیوم ارتش سوم دیدم .

گفتم همینجا بایست تا برگردم. به اتاق رئیس رفتم. احترام گذاشتم و سند را دو دستی جلوش گرفتم. نگاهی به سند انداخت و نگاهی هم به من. گفت: افتخاری یک ماه نیس که اومدی کی دوست پیدا کردی؟ گفتم فوتبالیسته. گفت: مگه تو هم فوتبال بازی می کنی؟ گفتم: بله جناب سروان. لبخندی زد و پاراف کرد. سند را ثبت کردم. کارهای حساب داریش را هم ایستادم تا انجام دادند. چک را گرفتم و به موسی دادم. بیوگرافی ام را پرسید. خیلی تشکر کرد. موقع رفتن گفتم یه سوال دارم. گفت:بفرما.گفتم همه ی مسجدسلیمانی ها با یه غریب این طوری رفتار می کنند؟ پرسید: چطوری؟ گفتم اون روز یک پاس به من ندادی و ندادند . گفت: از حالا بیا تا بگم پاست بدن. خدا حافظی کرد. گفتم: جوابم را ندادی. گفت: بعدآ. آدرس محل سکونت مان راپرسید. گفتم: مسافرخانه کیهان. گفت نزدیکیم و رفت. روز به روز با فرهنگ، تاریخ و جغرافیای مسجدسلیمان بیشتر آشنا می شدم و آقای ململی را بیشتر می دیدم و آشناتر شدیم.

یک جمعه نهار مرا به خانه اشان دعوت کرد. آمد دنبالم و با هم رفتیم. گفت اینجا اسمش دو راهی بی بیانه. یادم به ترانه ضیاء افتاد:

از بی بیان تا تگزاس. از مالکریم تا کانزاس

هرچه دز بی کشتس. یه دلار نها من مشتس

وارد خانه موسی که شدم به مهمان نوازی بختیاری ها پی بردم. دایه و دا. دده یل و کاکایل، موسی در انتظارم بودند. چقدر ابراز خوشحالی می کردند. انگار یکی از خوانین ایل به مهمانی شان آمده در حالی که مو یه لر بندری بیش نبیدم. از خجالت آب شدم. چه سفره رنگینی برایم گسترده بودند. آنچه دیدم در باورم نمی گنجید، سادگی بود و یکرنگی، مهر بود و مهربانی، محبت بود و عطوفت، مهمان نوازی بود احترام، یاد یه ضرب المثل افتادم که می گفت: در چادر لر همیشه و روی همه بازه. بعدازظهر فوتبال هم پخش مستقیم داشت. نگاه کردم و با کلی خاطره خوش اونجا را ترک کردم. آنروز آغاز یک پیوندی شد که تا آلان چهل و چهار ساله که ادامه داره. به همت سروان عباس قهرمانی، ما در ریل وی صاحب خونه شدیم. رفت و آمدمان با موسی بیشتر شد و او را بیشتر شناختم. ما را تنها نمی گذاشت. موسی همان طور که در مستطیل سبز می درخشید و آقایی می کرد در زندگی و مبارزه با سختی ها هم بی مانند بود، گرچه کلاغ زشت باغ، باغچه اش را مورد دستبرد قرار داد ولی او مقاومتی به صلابت آسماری داشت و توانست مرد و مردانه کشتی توفان زده اش را به ساحل امن رهنمون کند. ناگفته نماند ” دا ” شیرزنی که پا به پای موسی ایستادگی کرد، غم خورد و خم به ابرو نیاورد، نقشی پر رنگی داشت مثل تمام شیرزنان بختیاری که همپای مردان شان در تمام صحنه های زندگی فعالند.

هرچه موسی کرد دیگر به تمرین اون تیم بر نگشتم.پیشنهاد تاج را داد، قبول کردم. یه روز باهم رفتیم پیش زنده یاد خداداد حسینی منجزی، خیلی خوب تحویل گرفت. روز تمرین را مشخص کرد در زمین نفتون. به موقع رفتم مرا به بازیکنان معرفی کرد. کم کم با بازیکنان اخت شدم. بیشتر وقت ها یه نفر می رفت بلیط سینما می خرید و دسته جمعی می رفتیم. در تیم تاج با غلام شهنی منصور با معرفت که الان هم در ارتباطیم، مجید عباسی با تجربه و سربه زیر، علیرضا فرعی کاپیتان، فرامرز فرشیدی خوش استیل، سیروس بلیوند جوان رعنا، داریوش روشن میدان عزیز،پرویز احمدی، مرتضی سلیمانی زاده، پانچو، مردون نازنین و . . . و شادروان هوشنگ ممبینی بزرگوار آشنا شدم… سال ۵۶ قهرمان باشگاههای مسجدسلیمان شدیم. آنان که زنده اند تندرست و شاد باشند و آنهایی که رخ در نقاب خاک کشیده اند، روح شان شاد و یادشان گرامی باد.

۱۸ ماه در مسجدسلیمان زندگی کردم که جزء بهترین دوران زندگیم است و فراموش ناشدنی، در این شهر بود که بی بی مریم، شیرعلی مردان،  سردار اسعد بختیاری، کوگ تاراز و صدای ماندگارش را شناختم. ایل بزرگ بختیاری و طوایفش، موسیقی شاد و غمگینش، توشمال و دهلش، دبیت و چوقایش، لچک و مینایش. رقص سه پا، دو پا و اولین هایش را شناختم…

موسی ململی بعد از مدت ها راز پاس ندادن را فاش کرد: بچه ها به اشتباه فکر می کردند که من وابسته به یکی از اون افسرا هستم که به تیم تحمیل شدم. بیچاره من که بایکوت شده بودم و خود بی خبر. اما آنچه در این جغرافیای پر عشق دیدم: محبت بود و محبت، موسی جان، عمرت دراز باد و تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

محمد افتخاری – بندر گناوه

لینک کوتاه : https://www.rouyeshzagros.ir/?p=45481

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.