پرتقال من وقتی که نفت داشت دیگر گفتار مادر و پدرم نیز تغییر کرد مادرم می گفت مرا به “هاسپیتال”ببرید و فلان”نرس”مرا سیزن (آمپول) بزند و پدرم می گفت: امروز من”آور تیم”دارم و باید به باشگاه بروم و با مستر جو بیلیارد بازی کنم، وقتی مهمانی برایشان می آمد می گفت: او را به “گست هوس”بردیم تا استراحت کند. جناب دکتر روحانی؛ می بینید چطور فرهنگم را تغییر دادند تا با این کلمات احساس کنم که یک انگلیسی هستم. بعد نفتم را بردند و گازم را غارت کردند و فقط پوست پرتقالم ماند که به درد مربای تانک سازی خورد و شهرم را تاریک کردند.
باشگاه روزنامه نگاران مسجدسليمان/ امان الله شیخ رباط : بنام خداوند اندیشه ها، خداوند بیخ و بن و ریشه ها
حضور محترم جناب آقای دکتر روحانی ریاست محترم جمهور
با سلام و احترام روستائی
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت/ دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور
جناب آقای دکتر روحانی، می خواهم داستانی از شهرم که مسجدسلیمان نام دارد برایت بگویم. در سال 1355 در دوران دبیرستان،انشائی نوشتم که به خاطر نوشتنش کتک مفصلی از مدیرم خوردم که سیاسی نوشتی! در آن انشاء،مسجدسلیمان را به یک پرتقال تشبیه کردم. شاید شهرم را نشناسی. برایت می گویم، مسجدسلیمان به شهر اولین ها (اولین فرودگاه، اولین راه آهن، اولین بیمارستان، اولین چاه نفت در خاورمیانه، اولین پالایشگاه، اولین کارخانه برق و اولین های دیگر) شهرت دارد و در خوزستان واقع است.
شهری با قدمت بسیار طولانی. شهری که می گویند کورش بزرگ در منطقه ای بنام قلعه بردی واقع در اندیکا متولد شد. شهر آتشکده های خاموش که آثارش به ما نشان می دهد که چه کسانی آمدند و رفتند. شهر آغازین طلای سیاه (نفت)سرمایه سیاهی که سفیدیش را دیگران بردند و سیاهی و نکبتش برای خودش ماند.
شهر مردمانی متین، لرهای بختیاری، صادق و بی ریا. همان هائی که به قولی مردمانی سخت هستند. آن هائی که 700 کیلومتر کوچ می کنند و به امید فردايی بهتر با همجواری مسالمت آمیز با همسایگان خود چه فارس باشند و چه عرب روزگار می گذرانند…
مثل این که این هم انشاء شد، ببخشید. بنابراین به همان انشاء سال 1355 برمی گردم.
پرتقال من وقتی که نفت داشت دیگر گفتار مادر و پدرم نیز تغییر کرد مادرم می گفت مرا به “هاسپیتال”ببرید و فلان”نرس”مرا سیزن (آمپول) بزند و پدرم می گفت: امروز من”آور تیم”دارم و باید به باشگاه بروم و با مستر جو بیلیارد بازی کنم، وقتی مهمانی برایشان می آمد می گفت: او را به “گست هوس”بردیم تا استراحت کند.
جناب دکتر روحانی؛ می بینید چطور فرهنگم را تغییر دادند تا با این کلمات احساس کنم که یک انگلیسی هستم. بعد نفتم را بردند و گازم را غارت کردند و فقط پوست پرتقالم ماند که به درد مربای تانک سازی خورد و شهرم را تاریک کردند.
ولی بگویم که فرزندانی دارد بی نظیر که بهترین های جهان هستند در ناسای امریکا، ژئوفیزیک ایران، در علم ریاضی کم نظیر. شهر بهنام محمدی سیزده ساله که در خرمشهر زیر تانک رفت. شهری که 89 موشک خورد ولی نام شهر دیگری شهر مقاومت قرار گرفت. (البته کل خوزستان مقاومت کرد) شهری که من و ما دوستش داریم. شهری که بوی خاکش وسوسه می کند که برگردیم و زنده اش کنیم و چادر سیاه خود را بگسترانیم و در آنجا بلوط بخوریم و دوغ سر بکشیم ولی افسوس!
از چه می گویم!؟از کار نشد! هرکس که آمد شهرم را نشناخت. یکی گفت؛”به شهر مسجدسلیمان آمدم نه سلیمانی بود و نه مسجدی. یکی گفت؛این شهر ارواح است.
هر نماینده ای که آمد، ندیدم که مشکلات شهر را بگوید. تا آمد کاری انجام دهد به بن بست بر می خورد. شهری که با داشتن همین فقر مالی کمتر در خانه هایش بیسواد می بینی. شهر آرزوهای دور افتاده ترین روستاهای کشور که گازش را استفاده می کنند، اما دریغ از یک شاخه نبات که هیچ دریغ از یک خرمالو یا انار…
اگر مدیرم کتکم نزند، دوباره می گویم. اما این بار فقط برای تو می گویم. چون می دانم درکم خواهی کرد.
گفتی با تدبیر و امید می آیم. من هم امیدت را می خواهم چون با تدبیر آمدی و حرفمان را می فهمی.
سال ها بود که هرچه فریاد زدیم کسی نفهمید چه دردی داریم! (هر چه می گویم به قدر فهم توست، مردم اندر حسرت فهم درست).
و امروز تو آمده ای با تدبیر و امید. کمکمان کن که شهرمان را دوباره درست کنیم و امید را به شهر باز گردانیم.
می گویند شهر شما بن بست است. به جائی راه ندارد! به خدا، آقای دکتر روحانی هر سال شاید برای دوبار که شده از شهر مسجدسلیمان با داشتن طبیعت بسیار زیبا به شهرکرد می روم و از کوه تاراز می گذرم و با صدا کبک های آن شاد می شوم ولی کسی باور ندارد!
پتروشیمی که می خواهند درست کنند، فقط تابلویش را زده اند مثل کسی می ماند که سفره را برایش پهن کنند، ولی غذا نیاورند! چه سخت است؟نه!
بعد می گویند شهر محرومی هستید. می گویم به قول آقای فرهادیان، کارشناس نفت؛برای صد سال دیگه نفت داریم،گاز داریم.
عمری است که می خواهند کارخانه آلومینیوم بزنند. هر لحظه مثل گوشت قربانی می خواهند به منطقه ای دیگر ببرندش که زمین ندارید! بخدا زمین فراوان است. زمین دل هایمان را می دهیم.
از وسایل تفریحی می گذرم که هیچ نداریم. خلاصه مثل همان کسی ماندیم که به او گفتند می دانی پل صراط چگونه است گفت نمی دانم. گفتند پل صراط از تیغ تیز تر و از مو باریک تر است! او هم متعجب پاسخ داد؛بگو راه نیست،خودت را راحت کن.
به انشایم بر گردم. بچه های شهرم امید پیدا کرده اند با آمدن مرد بزرگی چون شما.
شاید به نظر بیاید که شیخ رباط راوی ریا کند، بله ریائی است همراه با واقعیت. چون بچه های شهرم دیگر نمی خواهند سر ایستگاه نمره یک، نفتون و چشمه علی پرسه بزنند. خسته شده اند.
آن ها دنبال کار می گردند. از این که از بیکاری”قمه”را در ماشین می گذارند تا عرض اندام بیخودی کنند بسیار سر افکنده هستند.
از این که دنبال فروش مواد بروند که شاید ساده ترین شغل شده،شرم دارند!
به دنبال این هستند که کارخانه پتروشیمی و آلومینیوم احداث شود و دوباره با عشق زندگی کنند. با سرویس به سر کار بروند و بعدازظهر سر ایستگاه عشق و همدلی به گفتگو بپردازند.
آن ها دیگر نمی خواهند کسی را به”گست حوس”ببرند. بلکه به مهمانخانه دل هایشان می برند. دیگر نمی خواهند با مستر جو بیلیاردبازی کنند. بلکه می خواهند در سالن سرپوشیده ای که برایشان احداث می شود با مهندس آزاد فوتبال سالنی بازی کنند. به یاد آن که زمانی در سال 1918 اولین تیم فوتبال را داشتند.
حالا جناب آقای دکتر روحانی؛ ادامه شیرین انشای ناتمامم را به تو که برایمان خیلی بزرگواری می سپارم. می دانم که معلم زندگی نمره خوبی خواهد داد و تجدید هم نخواهیم شد. چون تجدیدی ندارد.
به امید روزی که بیایی و استارت کارخانه پتروشیمی و آلومینیوم را خودت بزنی. هرچه تصویب کردند در سفر استانی احتیاج به تسویب (حسابگری)دارد. هیأتی می خواهد که بفرستید و ببیند که این شهر اولین ها چگونه است و در چه وضعیتی بسر می برد.
البته روز بیایید چون شب شهرم زیباست با آسمانخراش های رویائی!
به امید دیدار
منبع/ سايت زاگرسيان
باسلام از انشا بسیار بسیار زیباي جناب شيخ رباط زمانی که این مطلب تان خواندم با اینکه دلم گرفته بود دیگر طاقت نیاوردم و شروع به گریه نمودم،نمیدیم از عشق به این شهر بود یا از ناراحتی درونم.در هر صورت خیلی زیبا عنوان نمودید.
با سلام بر امان عزیز ، این انشاها برایت فقط همان کتک خوردن را به ارمغان می آورد البته مدل کتکها فرق میکنه ، دوست عزیز تا زمانیکه مردم به این حزب و گروهها دل ببندند همین است به اسم اصلاح طلب و اصولگرا می آیند اما فقط برای شهر خود و فامیل و نزدیکان کار میکنند اصفان را نگاه کن ، چی داره؟ بجز گز که اونم مواد اولیه اش (گزانگبین) از سرزمین بختیاری تامین میشه ، بعد راههای ارتباطی با سایر شهر ها رو نگاه کن ،شهرسازی شو نگاه کن ، شبکه راه های درون شهری شو نگاه ، اقتصاد شهر و مردم را نگاه کن ، اینها یکی بر اثر توجهات ویژه ای ست که بلحاظ لابی ها به آن میکنند و دیگری به لحاظ بینش و اتحاد مردم آن است ، البته مردم مسجدسلیمان هم تا حدودی به این درک درست رسیده اند که نباید به این حزب و گروه ها دل ببندند و در انتخابات دوره گذشته این را ثابت کردند اما متاسفانه هنوز برخی مسئولین شهر و گروهی روشنفکر نما به این فهم و درک نرسیده اند که از همشهریان خود در برابر آنان که اشک تمساح میریزند در انتخابات ها دفاع کنند البته آرام آرام دارند میفهمند که “کس نخارد پشت من ” شما نگاه کن مهمترین مشکل مسجدسلیمان از دهها سال قبل آب بود ، هنوز حل شده ؟ اصلا دیگه عادی شده انگار این شهر قرار نیست مانند سایر شهرهای ایران آب 24 ساعته داشته باشد یعنی انتقال آب به فاصله ده – بیست کیلو متر مسجدسلیمان از شهرهایی مانند قم و اصفهان و یزد و کرمان سخت تر است ؟ باید فکر کرد که چرا مشکل آب این شهر حل نمیشود ؟ مگر دکتر رضایی ها زورشان کم بود ؟ مگر نماینده فعلی ارتباط خوبی با رییس مجلس و سایرین ندارد ؟ چرا از این رانت برای حل مشکل آب شهر استفاده نمیکند چند روز پیش استاندار اصفهان گفته بود بلوغ سیاسی اصفهانیها بیشتر از سایرین است ، بدون تعصب قضاوت کنیم این حرف درست نیست؟ معلومه که درسته ، اگه آب شرب اصفهان یکروز قطع باشه اصفهانیها خشتک رییس شرکت آب را روی سرش میکشند مسجدسلیمان شده که تا چندین روز آب نبوده کسی زحمت رفتن به شرکت آب و سوال را هم بخودش نمیدهد به همین میگن بلوغ!
آقاي شيخ رباط عزيز مطلب بسيار زيبا و تاثير گذاري بود. انشالله مطالب بيشتري از شما ببينيم.
زیبا نوشتی همشری زیبا، ولی حرف مراد هم خوببببببببببببببببببببببببببببببببببه
مطلب جالبی بود. می توان در مسجدسلیمان کارهای زیادی نمود چندی قبل جناب دکتر صالحی که از فرزندان همین شهر است مطلبی با عنوان “چندین پیشنهاد برای معضل بیکاری مسجدسلیمان”در سایت خوزنیوز نوشتند و راه کارهای جالبی را برای رونق دوباره به شهر مسجدسلیمان پیشنهاد دادند. وقتی که نرخ بیکاری در شهر مسجدسلیمان طبق آمار رسمی نزدیک به 50% است و وقتی که در روزنامه دنیای اقتصاد ده روز قبل با عنوان ” نقشه فقر جغرافیایی کشور”، لالی و مسجدسلیمان رتبه اول فقیرترین شهرهای خوزستان را بخود اختصاص داده باید به آقایان رضایی دست مریزاد گفت. معلوم است که در گذشته از این شهر غفلت شده است. برای اینکه این شهر رونق بیابد بودجه و مدیران لایق می خواهد که بودجه به توان و پیگیری نماینده شهر بستگی دارد و فرزندان شایسته و دلسوخته هم در این شهر زیاد است که بدون حزب گرایی می توان از آنها استفاده نمود که متاسفانه نماینده قبلی در این خصوص کوتاهی کرده و عدم توافق بر سر انتخاب مدیران شایسته بومی سالهاست که بین مسئولین اصلی این شهر وجود داشته و دارد و مادام که تفکر حزبی برای انتخاب نیروهای شایسته در بین مسئولین کلان شهر وجود داشته باشد این وضعیت بدتر خواهد شد که بهتر نمی شود. کافی است یک آماری از نخبگان توانمند این شهر که هیچگاه فرصت خدمتگزاری به آنها داده نشد را استخراج کنید آنوقت خواهید دید که چه فرصت هایی به خاطر اختلاف سلیقه از رشد بالقوه این شهر سوخته شده است.
وقتی فاصله دوره چاره ای نیست جز اینکه بلند فریاد زد…
دیگران به زمان حال و وضع فعلی شهر خود افتخار میکنند و ما به زمان گذشته
درود به شرف همشهریان عزیز و آقای شیخ رباط