باشگاه روزنامه نگاران مسجدسليمان/ مصطفي عليزاده گل سفيدي: فیلم مستند «علف: نبرد یک ملت برای زندگی»(Grass: A Nation’s Battle for Life)، یک فیلم صامت و سیاه سفید است که محصول سال 1924 (1303 شمسی) و یکی از معروفترین آثار سینمایی مستند و از نخستین فیلمهای مردمنگارانه معروف، به حساب میآید. این فیلم حاصل سفر مرموز 45 یا 46 روزه، سه نفر ماجراجو: یک زن «مارگریت هاریسون» و دو مرد «ماریان سی كوپر» و «ارنست شودساک»، به سرزمین بختیاری در ماههای آوريل و مه سال 1924، است که در پوشش ساخت یک اثر مستند، به دنبال اغراض سیاسی خاصی بودند.
این سه آمریکایی در سال 1924 میلادی وارد ایران شدند و با همکاری سرگرد «رابرت ایمبری» معاون وقت کنسول آمریکا در تهران و دلال کمپانی نفتی آمریکایی سینکلر، «جورج فولر» كنسول آمریكا در شيراز و كاپیتان «پیل» كنسول بریتانیا در اهواز و با همکاری مقامات محلی و در زمانی که نصیر خان سردار جنگ، ایلخان بختیاری بود، وارد شهر اهواز شده و از آنجا راهی ناحیه بختیاری شدند.
این گروه، هم راه با طایفه بابا احمدی -از شاخه دورکی باب، هفتلنگ ایل بختیاری- در فصل بهار، سفری پرمخاطره از گرمسیر این طایفه در استان خوزستان آغاز کرده و پس از پشت سر گذاشتن تپهها، کوهها، گردنههای صعبالعبور و رودخانههای خروشان خود را به مقصد یا ییلاق رساندند.
برای پی بردن به ماهیت این سه مسافر آمریکایی و هدفهای آنها، معرفی آنان ضروری است:
1- مارگریت هاریسون: کسی که طرح ساختن فيلم ماجراجويانه «گراس» را به او نسبت میدهند، در خانوادهی متمولی بزرگ شده بود و اشتیاق زیادی به ماجراجویی داشت. این ماجراجوییهای بالأخره او را در سمت جاسوس مخفی به خدمت اداره جاسوسی ارتش آمريکا زير پوشش خبرنگار (پوششی که اغلب توسط سازمانهای جاسوسی بکار گرفته شده است) کشاند. هاریسون جهت انجام مأموریت در دوران پر آشوب بعد از پایان جنگ جهانی اول به عنوان روزنامهنگار به كشورهای بیشماری، از جمله آلمان، سفر كرد. او همچنین زیر پوشش روزنامهنگار دو بار به روسیه انقلابی رفت و گزارشهایی از تحولات سیاسی آن كشور را كه غرب جهت اتخاذ سیاستهای مناسب محتاج آن بود میفرستاد. هر دو بار هم دستگير و در وضعیت سختی زندانی شد. شرح زندانی شدن هاریسون در كتاب «علفزار» بسیار جذاب و جالب به نگارش درآمده است، كه همزمان گوشهای از وضع زندانیان در اوایل حكومت اتحاد جماهير شوروی را توصیف میکند. جالب این است كه هاریسون در این هنگام «جان رید» آمریكایی، بنیانگذار حزب كمونیست آمریكا را که با وی آشنایی قبلی داشت، ملاقات كرد، قصد جان رید از این سفر، شركت در دومين كنگره بینالملل كمونیست در مسكو و همچنين اولين كنگره خلقهای خاور زمین در باكو، بود. وی در این سفر به حصبه مبتلا شد و در مسکو جان سپرد.
2- مریان سی کوپر، وی در خانوادهای نه چندان ثروتمند پرورشیافته بود، ولى اشتیاق وافر به زندگی پرحادثه و ماجراجویانه داشت. كوپر به عنوان خبرنگار شهر كوچكی، حرفهی خود را آغاز كرده بود. او سپس به گارد ملی – كه به فرمان رئیسجمهور وقت «وودرو ویلسون» در زمان جنگ جهانی اول پایهگذاری شده بود – پیوست و سپس به مدرسهی خلبانی نظامی آمریكا در فرانسه رفت. بعد از آن در جبهه لهستان به رهبری «پیلسودسكی» علیه اتحاد جماهير شوروی درگير جنگ مخاطرهآمیزی شد. نقل میکنند به عنوان جاسوس، دو سال در «لوبیانکا» مقر کاگب، حضور داشته است. بالأخره، او به وسیله نيروهای بلشویک دستگير و در وضعیت غیرقابلتحملی زندانی شد اما موفق شد هویت واقعی خود را پنهان نگه دارد. در این بين، هاریسون در ورشو با کوپر آشنا شده بود و کوپر با شودساک، كه در نيروی هوایی ارتش آمریكا در وین كار میکرد، ملاقات كرده بود؛ بنابراین، این سه ماجراجوی تا آن زمان به نحوی با یكدیگر آشنا شده بودند. آشنایی بين هاریسون و كوپر بسیار به نفع کوپر تمام شد زیرا موقعی كه او با نام دروغين در زندان اسير بود، هاریسون از خارج از زندان به او كمک كرد. كوپر میدانست اگر نام حقیقی او شناخته میشد، سرنوشت مهلكی در انتظار او میبود. بالأخره، كوپر توانست در آوریل ١٩٢١ بعد از رنج بسیاری كه در زندان متحمل شده بود، با فرار متهورانهی خود از اتحاد جماهير شوروی بگریزد. او بعد از چهارده روز پیادهروی مشقتبار به ریگا در كشور لاتویا كه امن بود وارد شد. مریان سی کوپر با ساخت فیلم علفزار به یک موفقیت جهانی دست یافت و وی را به صدر فیلمسازی هالیوود رسانید.
3- ارنست شودساک: او نیز در خانوادهای نه چندان ثروتمند پرورشیافته بود، ولى همانند دو همسفر خود او نیز روحیهای سرشار از ماجراجویی داشت. مطابق مستندات موجود وی نیز در نیروی هوایی امریکا خدمت میکرد و سالها با مریان سی کوپر آشنایی داشته است.
به ترتیب مریان سی کوپر، حیدرخان، لطفعلی و شودساک
بعد از بازگشت این سه نفر به آمریكا، «هاری دوایت» دوست خانم هاریسون، كه در وزارت خارجهی آمریكا كار میکرد و با خاورمیانه آشنایی داشت، پیشنهاد ساخت فیلمی در خاورمیانه را به آنها داد.
خانم هاریسون پس از تهیه پول لازم که مبلغ آن 10000 دلار بود، به اتفاق دو نفر دیگر زیر پوشش تهیه فیلم به خاورمیانه سفر کردند. به نظر میآید كه این گروه ابتدا كردها در آناتولى تركیه را برای فیلم خود انتخاب كرده بودند، ولى پس از چند ماجراجویی بیمعنا، كه منجر به دلسردی آنان از آن كشور شد، این سه تن به سوی خوزستان، منطقه نفتخیز در جنوب ایران، كه تحت كنترل شركت نفت انگلیس بود، رهسپار شدند و از آنجا به محل ایل بختیاری رفتند.
تلاش این سه نفر در ساخت این فیلم مستند از چند منظر قابل بررسی است:
1- این سه نفر چند سال بعد از پایان جنگ جهانی اول و با خواست وزارت امور خارجه آمریکا وارد خاورمیانه شدند؛ یعنی درست زمانی که دولت آمریکا برنامه تکاپوی افزایش حوزه نفوذ خود در دیگر کشورها و قارهها را آغاز کرده بود. قصد کشورهای استعماری قدرتمند از دستاندازی به مناطق دیگر در درجه اول تسلط بر منابع انرژی بود. اعزام این سه نفر که سابقه خدمت در ارتش آمریکا و جاسوسی برای این کشور را داشتند، گویای این حقیقت است که وزارت امور خارجه آمریکا این سه نفر را در پوشش تهیه فیلم به میان ساکنان حوزه نفتی ایران فرستاد تا با جمعآوری اخبار و اطلاعات مورد نیاز، بتواند در آیندهای نه چندان دور کنترل حوزههای نفتی ایران را در دست بگیرد. به نظر میرسد این سه جاسوس ورزیده و ماجراجو که دقیقاً همان روحیات و ویژگیهای شخصیتی «سر هنری لایارد» را داشتند همانند او که توانست راه تسلط دولت بریتانیا را بر جنوب ایران هموار سازد؛ آنها نیز وظیفه و مأموریتی کاملاً مشابه بر عهده داشتند.
2- چنان که صاحبنظران زیادی تاکید کردهاند این سه جاسوس با رویکردی تطورگرایانه، 50 هزار کوچ رو بختیاری را یک جماعت فرهنگی گمشده تصور کرده که موفق به کشف آنان شده بودند.به همین دلیل تلاش میکردند بختیاریها را بسان قوم و قبیلهای ابتدایی معرفی نمایند که در مراحل ابتداییتر به نسبت دیگر جوامع به سر میبرند که از مدنیت و تمدن به دور بوده و واجد خلق و خوی نامناسبی هستند و برای اینکه در جریان و روند تکامل و تطور قرار گیرند، نیازمند کمک و یاری هستند. در حقیقت این همان رویکرد توجیهگرانه استعمارگران بود که با نام آبادانی و عمران به خود اجازه حضور در مستعمرهها را میدادند و در قبال این نگاه به ظاهر انسانی هم به غارت و چپاول منابع و ذخایر کشورهای زیر سلطه میپرداختند و هم پاسخی گمراهکننده به افکار عمومی جهانیان عرضه میکردند.
پیشتر استعمارگران به همه ملل و اقوام دیگر عنوان «وحشی نازنین» اعطا کردند؛ یعنی موجوداتی قابل ترحم که از مدنیت و انسانیت فاصلهدارند و به همین دلیل به قصد کمک به این آدمها و برای عمران و آبادانی و بهبود شرایط زندگی آنها، وارد سرزمین آنها شدند و اینچنین حضور خود را توجیه کرده و مشروعیت بخشیدند.
به نظر میرسد از نگاه این آمریکاییهای مغرور و خودشیفته، بختیاریها، گروهی غیر سفیدپوست همردیف سرخپوستان آمریکا بودند که استحقاق انتساب هر خصلت و ویژگی را داشتند و به خود اجازه میدادند که هر گونه که بخواهند در سرزمین آنها جولان دهند و این مهمانان ناخوانده نگاه نژادپرستانهی خود را آشکارا ابراز دارند.
این گروه سه نفره که خود را متمدن و بافرهنگ معرفی کردهاند در توجیه حضور خود و بزرگنمایی آن و برای اینکه دریچهای برای بازگشت استعماری خود، باز گذاشته باشند، بختیاریها را واجد چنان خلق و خویی معرفی کردند که قابل ترحم و کمک بوده و البته باید این رویه را باز تولیدی از بینش «وحشی نازنین» دانست تا بگویند چاره، نجات بخشی این مردمان از این خلق و خوی و اوضاع اسفبار و ناگوار، ورود غربیها و البته آمریکاییها و تجویز راه رسم زندگی آمریکایی به آنان است. اینچنین بود که آمریکاییها با این قبیل توجیهات آرامآرام با قیافهای حقبهجانب و دلسوزانه زمام امور کشور ما را پیدا و پنهان در اختیار گرفتند.
به همین دلیل سازندگان این فیلم، در ضمن شرححال بختیاریها، جملات توهینآمیز و نژادپرستانهای که حکایت از خود برتر بینی مفرط آنها دارد به بختیاریها نسبت میدهند. این گروه مغرور و نژادپرست که بدون هیچ هزینهای، بیش از 45 روز مهمان خوان نعمت بیمنت بختیاریها بودند، با گستاخی تمام، میزبان را دزد و غارتگر، خشن و ظالم، بینهایت مادی و تهی از هرگونه احساسات بشری و بدون پیشینه فرهنگی معرفی کردهاند؛ اما نه گفتهاند اگر میزبان فاقد احساسات بشری بود، چرا و به چه دلیل زنان و کودکان این مردمان دو روز در سرمای شدید و در برف و یخبندان در ارتفاع 4000 متری، متوقف شدند تا همسفر آنها سلامتی خود را به دست آورد؟
اینان که خود ذاتاً دزد، غارتگر، ظالم و جاده صاف کن استعمار و استثمار بودند، نگفتهاند که این مردمان پرتلاش و زحمتکش، کجا و چه زمانی به کشور و منابع و ذخایر آنها دست برده زده و چه ظلمی به هم وطنان آنها روا داشته بودند که اینچنین در مظان اتهام قرار گرفتند.
هاریسون جاسوس نگفته است که یک جاسوس در کشوری دیگر با چه توجیه و انصافی، بیپروا به شهروندان یک کشور توهین میکند؟ آیا اگر در همان زمان یک مسافر عادی خارجی، ساکنان سفیدپوست آمریکا را که هنوز با دوران بردهداری و کشتار سرخپوستان خداحافظی نکرده بود مورد توهین قرار میداد دولت متبوعش چه رفتار و برخوردی از خود نشان میداد؟
نمونههایی از عبارتها و جملههای توهینآمیز که هاريسون در مورد بختیاریها نوشته فراوان است مانند آنجا که گفته: «جدايی از بختياریها براي من يا شودساک تأسف آور نبود. براستی، فقط ماريان کوپر بود که محبت بختياريها را به دل گرفت. آنان مردمانی دوست داشتی و جالب نبودند – خشن، ظالم، دزد، بدون هرگونه پيشينه ی فرهنگی. آنان تحت يک نظام فئودالی، بدون پيشينه فرهنگی، زندگی میکردند؛ بينهايت مادی، و تهی از هرگونه احساسات بشری بودند. دو خصوصيت عمده ای که داشتند تکبر و غرورنژاد پرستانه ی قوم خود ونفرت از هرگونه ضعف بدنی بود حتی حيدر (راهنماي آنان) که ما هرروز می ديديم هيچوقت کوچکترين نشانی از دوستی و رفقاقت نشان نداد و در هرزمان که امکان داشت از ما سوء استفاده کرد». هاریسون برای اینکه گفتار خود را مستند کرده باشد به سخنان خانی استناد میجوید که او نیز دستکمی از دولت استعمارگر او ندارد، آنجا که مینویسد: «به راستی، امير جنگ [سردار جنگ] رئيس ايل و افراد خانوادهی او، نه تنها افراد فقير ايل را مورد استثمار قرار میدادند، بلکه ساليانه مبلغ 65000 دلار هم از شرکت استعماری بريتانيا دريافت میکردند، میگفت که مردم «ايل او گراز اند».
3- این فیلم اگر چه بختیاریها و شیوه معیشت آنها را جهانی کرد لیکن این نکته را نیز نباید از نظر پنهان کرد؛ که سازندگان این فیلم با اظهارات و نوشتههای نژادپرستانه خود پیرامون بختیاریها و تصویر و توصیفی که از آنان ارائه دادهاند؛ بختیاریها را در خلق و خوی و رفتار، بسیار بد به جهانیان معرفی کردهاند. تصویر و توصیفی که از یک بختیاری ارائه دادهاند، بسیار ناخوشایند بوده و متأسفانه تأثیری منفی بر ذهن بیننده این فیلم مستند از خود برجای میگذارد.
4- خلاصه آن که اگر به این نکته دقت کافی شود که هاريسون به عنوان جاسوس ورزیده مدت طولانی براي دولت آمريکا کار کرده بود و باتجربه زندگی در شرایط سخت، راهی کوهستانهای بختیاری شده بود، خودبهخود این موضوع به ذهن آدمی خطور میکند که آيا فعالیت هاريسون و دو نفر ماجراجوی ديگر، دنبالهی همان مأموريت قبلی (جاسوسی در کشورهای اروپای شرقی) به منظور خدمت به دولت آمريکا نبود که قصد داشت به منابع انرژی منطقه که همانا منابع فراوان نفتی بود، دست يابد؟
تلاش آمریکاییها در آن زمان برای کسب امتیاز نفت چنان چشمگیر بود که حساسیتهای زیادی را ایجاد کرد. یک هفته بعد از پایان فیلمبرداری فیلم علفزار و خروج تهیهکنندگان از ایران در روز 27 تیرماه 1303 شمسی، سرگرد رابرت ایمبری معاون کنسول امریکا در تهران و دلال کمپانی نفتی آمریکایی سینکلر – همان کسی که به سازندگان فیلم کمک کرد تا وارد منطقه بختیاری شوند- کشته شد. در باره ترور وی این شايعه بر سر زبانها بود که علت اين ترور رقابتهای میان دولتهای خارجی بر سر منابع نفتی بود؛ بعد از این واقعه، تلاش آمریکاییها برای گرفتن امتیاز اکتشاف نفت موقتاً متوقف و کمپانی سینکلر از ایران خارج شد.
با برداشتی آزاد از کتاب «علف، داستانهای شگفت و ناگفته1» نوشته بهمن مقصودلو
پانویس:
1- کتاب «علف، داستانهای شگفت و ناگفته» نوشته بهمن مقصودلو است. نسخه اصلی کتاب به انگلیسی نوشته و در سال 2009 در آمریکا به چاپ رسانده است. او در مقدمه توضیح داده است: اولین نسخه تایپشده انگلیسی این کتاب متجاوز از پانصد صفحه بزرگ بود که پژوهش و نگارش آن بیش از شش سال طول کشید. از آنجا که زندگی استثنایی این سه انسان جسور و حادثهجو در مقطع زمانی جنگ جهانی اول و حوادث اولیه پس از آن دستمایه پر ارزشی هم برای نوشتن کتاب و هم برای ساختن یک فیلم محسوب میشد سعی کردهام تمام حوادث و وقایع مهمی را که در شکلگیری شخصیتها و حوادث زندگی آنها اثرگذار بودهاند با جزئیات کامل در کتاب بیاورم. این کتاب شامل یازده فصل است که عنوان برخی از آنها عبارتاند از: روزهای دردناک روسیه، ولگردیهای شودساک در اروپا، سفر مارگریت هریس به شرق، ساختن فیلم علف و نمایش فیلم علف.
سايت آزاد مردان بختياري
بسیار خوب بود
امیدواریم همه مسائل پیرامون مردم ما به همین شکل بررسی و موشکافی بشوند
درود بر جلیلی