رویش زاگرس: “سید علی صالحی” نویسنده و شاعر ، به مناسبت پنجاهمین سال تأسیس دبستان سعدی مسجدسلیمان نوشت:
من فرزند کوچک دبستان سعدی هستم، فرزند وفادار ِ مسجدسلیمان، فرزند همین سرزمین تشنه که از خاک آن شرف و استعداد بر می خیزد. من مدیون شما مدیون مردم، مدیون همین دیار گرامی ام. چهل و پنج سال پیش از این خواندن و نوشتن را در همین شهر و در همین دبستان آموختم. دست همه آموزگارانم را صمیمانه می بوسم و قدر شما را می دانم. اینجا M.I.S و دبستان سعدی، نخستین گهوارۀ زمزمه های من بوده است. کلمات و شعر من آغشته به عشقی است که همواره نسبت به این سرزمین و مردم داشته ام. کسی که قدر نشناسد، قدر نخواهد دید. کسی که گذشتۀ خود را فراموش کند، آینده او را نخواهد پذیرفت. می گویند مسجدسلیمان دوزخ است، اما همین دوزخ، بهشت من است. دور افتاده ام از شما، اما شبی نیست که بی یاد و خاطرۀ این خطۀ سوخته بخوابم. قریب به چهل و سه سالِ پیش از این، وقتی که اولین شمارۀ روزنامه دیواری ناقوس را در دبستان سعدی تهیه و تدوین کردم، به خودم قول دادم که در هر شرایطی از مردم و از شهرم دفاع کنم. من در آغازِ همۀ سخنرانی هایم در معتبرترین دانشگاه های اروپا، کانادا و آمریکا نخست از مسجدسلیمان و استعدادهای شگفت و انسانی آن یاد کرده ام. هنوز هم وقتی که دلم می گیرد، به موطن خود مسجدسلیمان باز می گردم، و می آیم رو به روی دبستان سعدی، آرام می گیرم. به یاد می آورم که الآن، امروز و اینجا چند سید علی صالحی دیگر در این مکتب خانۀ گرامی درس می خوانند. دلم می خواهد روی تک تکِ آنها را ببوسم و به آنها بگویم امیدوار باشید، شادمان باشید، از سختی ها نترسید، آیندۀ شما پرامید و روشن و مطمئن است.
زیباترین قطعۀ عمر من، همان دورانِ تحصیل اولیه در دبستان سعدی بوده و هست. ما می توانیم فقر را به فهمیدگی تبدیل کنیم، ما می توانیم از دوزخ، بهشت بسازیم. اراده و استعدادِ خارق العاده، بزرگترین ثروت و سلاح نسل های پیاپیِ این خطۀ خسته است. دست شما را می بوسم و همۀ آثارم را نثار آموزگاران، بویژه معلمین دبستان سعدی می کنم. این شاعر امروزی، تربیت شدۀ رسولانِ همان دبستان مبارک است. من به شما، به این دبستان و به مردم شریف این سرزمین تعلق دارم. ذهن و جان و وجودم آنجا و در کنار شماست. متأسفم که نتوانستم خدمت برسم، دستور پزشکِ معالج من است، گرمای شدید موجب خون ریزی مغزی می شود، بعد از یک سکتۀ سنگین مغزی در سال ۱۳۷۵ بعضی از امور پزشکی را باید رعایت کنم. آمدن با نیست و رفتن نیز از اختیار ما خارج است، وصیت کرده ام که به وقت وداع نهایی، مرا به زادگاهم مَرغاب بازگردانند، همان قَریه که همسایۀ مسجدسلیمان است در خطۀ خوزستان سربلند. شما زنده باشید، برای تک تکِ شما امید و شادمانی آرزو می کنم.
با احترام
سیدعلی صالحی
محصل دبستان سعدی