رویش زاگرس/ محمدرضا مکوندی: مرحوم جعفرقلي خان فرزند حاجي عليقلي خان سرداراسعد دوم است . وی در سال 1297هجری قمری در چهارمحال و بختیاری متولد شد.
در سال 1336هجری قمری حاج عليقلي خان سرداراسعد دوم درگذشت و طبق فرمان احمدشاه عنوان و لقب سرداراسعد به جعفرقلي خان تعلق گرفت و به عنوان سرداراسعد بختياري شهرت يافت
در اوایل کودکي به خاطر محبوس بودن پدرش، حاج عليقلي خان سردار اسعد اول در زندان ظلالسلطان حاکم قسی القلب اصفهان که به دنبال به قتل رساندن حسیتنقلی خان ایلخانی حاکم. مقتدر بختیاری اتفاق افتاده بود. صدمات روحی زيادي ديد و به همين دليل به تهران آمد و چند سالي را تحت حمايت ميرزا علياصغر خان امينالسلطان قرار گرفت.
پس از دوران کودکي، تحصيلات ابتدايي طبق دروس معمول آن زمان تعليمات نظامي از قبيل سوارکاري و تيراندازي را فراگرفت.
در سال 1321هجری قمری که امينالسلطان از صدارت عزل و به سفر اروپا رفت، جعفرقلي خان نيز به ايل بختیاری برگشت و پس از مدتي کوتاهی تصمیم به سفر گرفت و به اروپا رفت .
وي در سال 1323ه . ق ملقب به سرداربهادر شد و هنگام فتح تهران توسط قواي بختياري، جزو سواران بختياري بود که در فتح تهران حضور داشت.
در ماههای نخست پس از فتح تهران و پیروزی مشروطه خواهان، محمدعلی میرزا با پشتیبانی مالی دولت روسیه، وارد ایران شد و به وسیلهٔ دو سپاه بزرگ که یکی تحت فرماندهی ارشدالدوله و سپاه دیگر که تعداد نیروهای بیشتری داشت نیز به فرماندهی برادر محمدعلی میرزا؛ سالارالدوله از سمت دیگر، با چند هفته اختلاف زمان، به آرامی به سمت تهران هجوم آورده بودند.تا باشکست مشروطه خواهان زمینه را برای بازگشت شاه مخلوع قجری فراهم کنند. دراین میان جعفرقلیخان به همراه یپرم خان ارمنی، سردار ظفر بختیاری (عموی جعفرقلیخان)، نصیر خان سردار جنگ و یوسف خان امیر مجاهد (عموی دیگر وی) و تعدادی سوار بختیاری و مشروطهخواه، ابتدا به جنگ با ارشدالدوله در ورامین رفتند و او را شکست دادند.
سپس همراه تعداد زیادتری از سواران بختیاری، قزاق و مجاهدین مشروطهخواه، به جنگ خونین با سالارالدوله در اطراف بروجرد رفتند و درحالی که تعداد آنها کمتر از نیروهای سالارالدوله و محمدعلی میرزا بود، توانستند سپاه آنها را نیز شکست دهند.
پس از عزل محمدعلی شاه و به سلطنت رسیدن فرزندش احمدشاه، در اردبیل و مناطق شمالغربی کشور، ناآرامی هایی از ناحیه شاهسونها به وجود آمد. به همین جهت یپرمخان ارمنی و جعفرقلیخان به همراه ۴۰۰ سوار قزاق و مجاهد، برای سرکوبی شورشیان به مناطق شرقی آذربایجان فرستاده شدند، که پس از چندین ماه تعقیب و گریز، شورشیان سرکوب و سران آنها برای محاکمه به تهران برده شدند. جعفرقلیخان در کتاب خاطرات خود، این واقعه را اینگونه شرح میدهد:
در سال ۱۳۲۷ سلطان احمدشاه به سلطنت نشسته، در این موقع ایلات خلخال، اردبیل، قراچه و زنجان قیام کردند. به همراه یپرم خان ارمنی برای تنبیه آنها با ۲۰۰ مجاهد، ۲۰۰ قزاق و پشتیبانی توپخانه، حرکت کردیم. پس از ۹ ماه جنگ، تمام رؤسای اشرار دستگیر و قرآنی که مُهر کرده بودند، علیه مشروطیت، به دست آوردیم. تمام امضاءکنندهها را حبس، به تهران آوردم. آن قرآن اکنون در خانه من در جونقان است. یکصد و بیست نفر از رؤسا را حبس کردیم. نصف مهم را تهران و نصف دیگر را اردبیل حبس کردیم
ی در سال ۱۳۰۱ ه.ش به تهران نقل مکان کرد و تیمورتاش به جای وی حاکم کرمان شد. رضاخان که در آن موقع وزیر جنگ بود، برای این که وی دوباره به حکومت ایالتی برسد، بسیار کوشش کرد و از دولت وقت خواست تا جعفرقلیخان را به عنوان حاکم خراسان بگمارند؛ ولی حکم انتصاب وی کمی تأخیر داشت. وی در اینباره نوشتهاست.
امروز در ایران کار برای ۳ قسمت از مردم ممکن است: اول توسط خارجه که روس و انگلیس باشد. دویُم پول بدهد. سیُم داخل در دستهبندی باشد. بنده هیچکدام از این سه نیستم، از این جهت کار من هنوز به تعویق افتادهاست.
جعفرقلیخان در سال ۱۳۰۲ (برابر با ۱۳۴۱ ه.ق) به حکومت خراسان منصوب شد، ولی اندکی بعد استعفاء داد و بار دیگر به تهران مراجعت نمود.
پس از ورود به تهران، به نمایندگی از طرف منطقه بختیاری، به دوره پنجم مجلس شورای ملی راه یافت.در آن دوران در مجلس بین نمایندگان
طرفدار رضاخان و سید حسن مدرس که ریاست اقلیت مجلس را به عهده داشت، درگیریهای فراوانی به وجود آمده بود.
رضاخان پس از رسیدن به نخستوزیری، تمامی وزراء نخستوزیر قبل را تعویض نمود و اعضای جدیدی را به عنوان وزیر معرفی کرد، که از آن جمله سردار اسعد سوم (جعفرقلیخان) بود، که به وزارت پست و تلگراف منصوب شد.در دوران نخستوزیری رضاخان، وی طرحی به مجلس داد، که کلیه القاب نظامیها لغو شود، به همین جهت نام جعفرقلی خان سردار اسعد بختیاری، به عنوان جعفرقلی اسعد بختیاری در شناسنامهاش ثبت گردید.
یکی از اعمالی که جعفرقلی خان در دوران وزارت خود نمود، خلع سلاح کامل بختیاریها بود، که وی به حکم رضاخان، مسئول این کار شد و تلگرافی به تمام خوانین مقیم تهران فرستاد؛ عموم خوانین نیز مجبور به پذیرش این حکم شدند.
ولی در منطقه بختیاری، این موضوع با مخالفت شدیدی از جانب عشایر مواجه شد.
در سال ۱۳۰۶ مهدیقلی هدایت به عنوان نخستوزیر، مسئول تشکیل کابینه شد. وی جعفرقلیخان را به عنوان وزیر جنگ معرفی نمود و به این ترتیب پس از حدود یک سال دوری از مشاغل دولتی، جعفرقلیخان به وزارت بازگشت.
در همین سال، حزب جدیدی بنام ایران نو در کشور به وجود آمد، که ریاست آن به عهده رضاشاه پهلوی بود. جعفرقلیخان نیز مانند بسیاری از وزرا و نمایندگان مجلس، به این حزب پیوست. این حزب در کمتر از ۶ ماه منحل شد. وی در این دوره از وزارت خود، به جهت بیماری همسرش؛ عزتالسلطنه به آلمان سفر کرد و پس از حدود ۲ ماه به ایران بازگشت. جعفرقلیخان در کابینه محمدعلی فروغی نیز به عنوان وزیر جنگ حضور داشت.
در سال 1336هجری قمری براي اولين بار در دورة چهارم رئيسالوزرايي مستوفيالملک به وزارت پست و تلگراف منصوب شد و مدت کوتاهي در اين مقام باقي بود که کابينه سقوط کرد.
پس از سقوط مستوفي و روي کار آمدن وثوقالدوله، جعفرقلي خان به حکومت کرمان منصوب شد. و حدود دو سال و نيم حاکم کرمان بود و بعد از آن جاي خود را به عبدالحسين خان تيمورتاش داد. او در طول حيات سياسي خود ده بار به مقام وزارت منصوب شد که مجموعا پنج بار پست تلگراف و پنج بار وزارت جنگ را به عهده داشت. سرانجام در حالي که در کابينه فروغي سمت وزير جنگ را عهدهدار بود متهم به توطئه عليه کشور شد و هنگامي که با رضاشاه در بابل بود در آن شهر توقيف و او را ، تهران آوردند.
سرداراسعد در روزهاي اول ورود به زندان از ترس آنکه او را مسموم نکنند لب به غذا نزد، ولي در پايان پس از چهارماه و اندي در زندان بود در علت دستگيري و قتل وي تفاسیر بسيار وجود دارد، از جمله قصد بازگرداندن محمدحسن ميرزا قاجار به حکومت، سهام نفت، ارتباط با انگليس و خريد اسلحه، قصد ترور شاه در چالوس، دوستي با تيمورتاش، سخنچيني هاي آيرم رئيس نظميه، بيسياستي در اعتماد بيجا به رضاشاه.
در سال ۱۳۱۲ ه.ش سردار اسعد به عنوان وزیر جنگ، به همراه رضاشاه به شهر بابل رفت و در آنجا به اتهام توطئه علیه شاه، دستگیر و تحتالحفظ به تهران برده شد و بلافاصله راهی زندان قصر گردید. پس از چند ماه، در زندان موقت، مسموم و به قتل رسید.[۲۹] در آن زمان سن وی ۵۵ سال بود. همزمان با دستگیری وی، تلگرافی از طرف ادیب السلطنه سمیعی رئیس دربار، بنا به دستور رضاشاه از مازندران به اداره کل نظمیه تهران، مخابره شد، که به این شرح بود:
((ریاست اداره کل تشکیلات نظمیه حسبالامر مطاع مبارک ملوکانه ارواحنا فداه ابلاغ مینماید. چون بواسطه کشف سندی که شرکت جعفرقلی خان اسعد را با تیمورتاش در قضیه نفت میرساند و خودتان اطلاع دارید، مشارالیه تحت توقیف آمده و اشخاص مفصله ذیل را فورأ توقیف نمائید: سردار اقبال، سردار فاتح، امان قلی خان ممسنی، سرتیپ خان بویراحمدی، شکرالله خان بویراحمدی و پسران سردار ظفر بختیاری و کلیه بختیاریهایی که در قضیه شرکت داشتهاند. اسعد را فردا تحتالحفظ به وسیله نظمیه به مرکز میآورند. هر جا مقتضی است، او را حبس نمائید تا ترتیب محاکمه داده شود. رئیس دفتر مخصوص حسین))
در ارتباط با بازداشت جعفرقلی خان، مخبرالسلطنه هدایت در کتاب خاطرات و خطرات خود مینویسد:
کار سردار اسعد، به محاکمه نکشید. گفته شد که محرمانه اسلحه به بختیاری وارد کردهاست. بعدها در ملاقات از شاه شنیدم: بلی، میخواهند محمدحسن میرزا را بیاورند، شهوترانی که از این بیشتر نمیشود بیش از این چیزی نفرمودند و معلوم بود که صحبت از اسعد است. من از سردار اسعد جز صمیمیت نسبت به پهلوی ندیدم و در نسبتی که به او دادند، تردید دارم. فرمایش شاه را، تا درجه سیاست میدانم.
در یک روایت بدون اشاره به قاتل، گفته شده است که «او از معروفترین سرداران مشروطه در فتح تهران بود و به دلیل مبهم تلاش برای حکومت محمدحسنمیرزا، برادر احمدشاه، زندانی و مقتول گردید و جالب اینکه زمانی خود رضاخان با درجه گروهبانی در فرمان او قرار داشت و بعدها نیز یاور و همراه رضاخان بود».روایت دیگر از کشته شدن سردار اسعد به دستور رضاشاه حکایت دارد. در این رابطه گفته شده است: نصرتالدوله فیروز، تیمورتاش، سردار اسعد بختیاری، داور، سرپاس مختاری و … همه از همراهان اولیه رضاخان بودند که در صعود او به قدرت نقش بسیاری داشتند، اما از بازیگران بدفرجامی بودند که سرانجام به دستور رضاخان، به علت خطری که از جانب آنها احساس کرد، سر به نیست شدند.
جورج مک گیل، نماینده یکی از تولیدکنندگان انگلیسی در ایران در آن دوره، معتقد است که دستگیری سردار اسعد به دلیل چاپ مقالهای از دوبات، خبرنگار تایمز لندن در تهران، صورت گرفته است. طبق اظهارات مک گیل، نویسنده مقاله «شاه، وزیرانش، مقاماتش، دستاوردهایش، و برنامهاش را به باد انتقاد گرفته؛ و در گزارش ناآرامیهای موجود در بین عشایر ــ که امری بسیار طبیعی است ــ مبالغه و پیشبینی یک انقلاب را کرده است».
در بین دیدگاههای مطرحشده، آرتور میلسپو نیز از جمله کسانی است که معتقد است سردار اسعد به دستور رضاشاه و از طریق کپسول هوا کشته شد. «وقتی من مجددا به ایران بازگشتم به من خبر دادند که او هزاران نفر را زندانی و صدها نفر را به قتل رساند که بعضی از آنان به دست خودش بوده است. به من گفتند که بسیاری از رجال و شخصیتها در زندان مسموم یا با آمپول هوا کشته شدهاند؛ به عنوان مثال میتوان از فیروز، وزیر مالیه سابق، تیمورتاش که زمانی وزیر دربار مورد اعتمادش بود، سردار اسعد، یکی از رؤسای ایل بختیاری که زمانی وزارت جنگ را بر عهده داشت، نام برد».
بازداشت جعفرقلیخان، ۴ ماه و نیم بهطول انجامید و روز ۹ فروردین ۱۳۱۳ به طرز مشکوکی در سن ۵۴ سالگی درگذشت. وجسدش را تحویل خانواده او دادند. پیکر وی در تخت فولاد اصفهان در کنار پدرش به خاک سپرده شد. پس از سقوط پهلوی اول و آغاز پادشاهی محمدرضاشاه، دادگاه دیوان عالی جنایی، در تاریخ ۳۰ بهمن ۱۳۲۲ پزشک احمدی را قاتل عمدی جعفرقلیخان سردار اسعد شناخت و وی را به اعدام محکوم کرد
پس از عزل رضاشاه توسط متفقین در شهریور ۱۳۲۰، برای تعقیب قضایی قاتلان برخی از شاخصترین و پرآوازهترین کسانی که در دوره حکومت رضاشاه، به قتل رسیده بودند، دادگاهی تشکیل شد. آنچه در پی میآید، (گزیدهای از) مستنداتی است که دادستان دیوان عالی جنایی، پیرامون فرایند دستگیری و قتل سردار اسعد دوم توسط پزشک احمدی، به آن دادگاه ارائه داده است.
گزارش دادستان دیوان عالی جنایی (پس از شهریور ۱۳۲۰) از جریان قتل «جعفرقلی خان بختیاری سرداراسعد دوم» توسط پزشک احمدی در زندان موقت شهربانی رضاشاه (۱۰ فروردین ۱۳۱۳):
… از شب دوم فروردین [۱۳۱۳] برای اولین بار غذایی که برای شام سرداراسعد میبرند آلوده به سم بوده بعد از اینکه قدری از آن غذا را خودش میخورد… صبح که ازخواب برمیخیزد خستگی فوقالعاده و سرگیجه به قی و اسهال سخت دچار میشود… و در ضمن مرحوم سردار هم که کاملاً متوجه سوءقصد نسبت بهخود و مواظب حال خود بوده… و هر ساعت مرگ فجیعی را انتظار داشت… حتیالمقدور از خوردن غذا و آشامیدن آب خودداری مینموده و بهجز تخممرغی که در حضور خودش پخته شود هیچ چیز نمیخورده است… وقتی میبینند نتیجه مطلوب بهاین ترتیب حاصل نمیشود و سرداراسعد از خوردن غذاهای مسموم خودداری میکند و اعمال قوه و زور برای مسموم کردن یا از بین بردن او بهنحو دیگری هم در محیط بیمارستان زندان قصر که محل بیماران و آمدن پزشکان و پزشکیاران و پرستاران و سایر مأمورین و صاحب منصبان زندان است مناسب نیست، نقشه دیگری برای اینکار طرح میشود و آن انتقال دادن سرداراسعد از زندان قصر به توقیفگاه موقت در شهر و نگاهداشتن در یک زندان انفرادی و مجرد در بدترین قسمتی از بنای سابق زندان شهربانی که معروف بوده است به محبس نمره یک و قطع رابطه او با محیط خارج… و سلب هرگونه قوه و قدرت مقاومت از او و بالاخره سپردن و تسلیم او به چنگال بیرحم و پنجه پزشک احمدی دژخیم زندان. برای این نقشه حسین نیکوکار مدیر زندان موقت زندان انفرادی شماره ۲۸ را تعیین و موافق این دستور بنا و نجار آورده کلیه روزنهها و منافذ آن نمره را که بهوسیله آنها مقدار کمی نور و هوا میتوانسته است داخل آن بشود، میگیرد… پس از تهیه این مقدمات در روز پنجم فروردین مقارن غروب و اول مغرب عامری معاون اداره زندان و سرتیپزاده مدیر زندان قصر سردار اسعد را از در غیرمعمول بیمارستان آنجا که مخصوص بیرون بردن اجساد و متوفیات بوده از زندان قصر خارج نموده بهوسیله یک اتومبیل کرایه به شهر میآورند و در زندان موقت او را به حسین نیکوکار مدیر آنجا تحویل میدهند… در دفتر کشیک زندان موقت متصدی امر میگوید که طبق دستور سرهنگ راسخ که گفته بود نام سردار اسعد و هیچیک از امور مربوط به او نباید در دفاتر مربوطه نوشته شود، عمداً اثری از ورود سرداراسعد در این تاریخ نوشته نشده است… تا این تاریخ که سردار اسعد به زندان موقت شهر انتقال یافته بود پزشک احمدی محل و مأموریت و خدمت و کار روزانهاش در مریضخانه بهداری شهربانی واقع بود… اما پس از انتقال سرداراسعد به زندان موقت، سرهنگ راسخ به نیکوکار مدیر زندان مزبور تذکر میدهد که پزشک احمدی برای بازدید زندان موقت باید بیاید و مجاز است که زندانیها را سرکشی و مداوا کند و بر اثر این تذکر و دستور در روز ششم فروردین مقارن یک ساعت بعدازظهر احمدی به زندان موقت آمده به حسین نیکوکار مدیر آنجا مراجعه و بااتفاق او به اتاق سرداراسعد داخل میشود و بهعنوان معاینه و پرسیدن حال سرداراسعد مدتی با حضور نیکوکار در نزد او میماند… در آن موقع احمدی یک یا دو عدد پرتقال که بهاحتمال قوی بهوسیله تزریق با سوزن مغز آن آلوده بوده است به او میدهد. سردار که در آن ساعت شاید مدتها بوده غذایی به او نرسیده بوده است از آن پرتغال میخورد… ساعت پنج الی شش بعدازظهر همان روز ششم فروردین مجدداً پزشک احمدی برای بار دوم بهزندان نمره یک اتاق سرداراسعد مراجعه نموده…پزشک احمدی یک طرف و سلطان جعفرخان از پایوران قدیمی شهربانی طرف دیگر در بالین سردار نشستهاند در حالیکه احمدی استکان یا ظرف پر از مایعی را که در دست داشته و با اصرار زیاد به سردار تکلیف میکرده است که آن را بخورد. سردار اسعد از خوردن آن امتناع داشته میگفته است حالم بد است و از وقتی که پرتقال خوردهام حالم بد است و چون میبیند که سردار از خوردن آن خودداری میکند مصمم میشوند بهزور آن را به او بخورانند… بالاخره پس از استقامت و پایداری سردار در نخوردن و یأس و ناامیدی حضرات از گرفتن نتیجه در را به روی او بسته و مراجعت میکنند… در تمام مدت چهار شبانهروز سرداراسعد در اینجا محبوس بوده و غذایی بهجز همان پرتقال روز اول که شرح آن ذکر شد به او نرسیده و معلوم است که با این کیفیت و با اضطرابهای درونی و هیجانات روحی که در این روزهای سخت و مخوف سرداراسعد دچار آن بوده تا چه اندازه قوای مزاجی و بدنی او تحلیل رفته…بالاخره بهطوری که از مجموع دلایل و اوضاع و احوال منعکس در پرونده و رویهمرفته اظهارات پاسبانان و پایوران داخل و خارج زندان شماره یک مورد بازجویی واقع شدهاند، برمیآید چون معهود گردیده و بر این تبانی شده است که دکتر احمدی در شب بین پنجشنبه نهم و جمعه دهم فروردین پاسی از نیمهشب بهعیادت زندانی اتاق شماره ۲۸ یعنی سرداراسعد آمده و کار او را بسازد… برای شب دهم فروردین به دو نفر از پاسبانان مأمور قراولخانه در آن شب که موسوم به اسماعیل و عباس بودهاند امر شده است که از ساعت ۱۰ بعدازظهر نهم فروردین تا ساعت ۸ صبح دهم فروردین حتماً بیدار بمانند که موقعی که پزشک احمدی بعد از نصف شب میآید معطل نشود و به فوریت قفل خارجی در ورود زندان نمره یک را برای او باز شود، چنانکه همینطور هم شده و پاسی از نیمه شب که احمدی آمده اسماعیل پاسبان مذکور قفل خارجی در را برای او باز نموده و در را کوبیدهاند تا محمدابراهیم بیک پاسبان مأمور مخصوص سرداراسعد هم از داخل آن در را باز میکند و در روشنایی چراغ فانوسی که در دست محمدابراهیم بوده احمدی بهاتفاق او مستقیماً به طرف اتاق سرداراسعد میرود و با کلیدی که در دست احمدی و از پایوران نگهبان توقیفگاه گرفته بوده است در سلول نمره ۲۸ را باز و با محمدابراهیم داخل اتاق میشود و پس از ورود به حال چمباتمه در روی زمین کف اتاق مینشیند و کیفی را که در دست داشته روی زمین و مقابل خود گذارده آن را باز میکند و از محمدابراهیم یک ظرف آب میخواهد و او فوراً بیرون آمده از دفتر داخل زندان نمره یک یک نعلبکی را که متعلق بهیکی از زندانیان بوده آب کرده نزد احمدی میبرد. و احمدی از کیف خود دارویی درآورده و در آن آب حل میکند و سپس محلول را در سرنگی که از کیف خود بیرون آورده بوده کشیده و به بازوی سرداراسعد تزریق میکند و سردار که ازشدت ضعف و ناتوانی ناشی از نخوردن غذا و شدائد و مشقات زندان و آلام روحی قدرت مقاومت نداشته و شاید در آن لحظه مرگ را با آغوش باز استقبال میکردهاند خود را بدون کمترین مقاومتی تسلیم پنجه مرگبار احمدی میکند و کلماتی چند از قبیل «انالله و اناالیه راجعون» و عبارات دیگری که در تحقیقات پرونده منعکس است بر زبان میراند و پس از اتمام عمل احمدی کیف خود را برداشته با محمدابراهیم پاسبان از اتاق خارج میشود و در آن را قفل میکنند و نعلبکی آلوده به محلول سمی را احمدی برداشته در حین عبور از کریدور، جلو دفتر داخلی زندان نمره یک میگذارد وبه محمدابراهیم و حسنآقای سرهنگ و تقی ربیعی که در آن شب پاسبانان داخل نمره یک بودند سفارش و تأکید میکند کسی به آن نعلبکی دست نزند و یا آن را کاملاً گلمال کرده و بشویند یا از آن صرفنظر کرده بشکنند و به دور افکنند و سپس از در زندان نمره یک خارج میشود. پس از رفتن احمدی بهطوری که پاسبانان نامبرده ضمن تحقیقات تعبیر کردهاند سرداراسعد به سکسکه و خرخر افتاده و صداهایی که ناشی از تشنجات شدید هنگام نزع و به شمارش افتادن نفس و طول مدت شهیق و زفیر در عمل تنفس است از او شنیده میشود. بهطوریکه این صداها در کریدور خارج و اتاق دفتر داخلی زندان نمره یک که به اتاق سردار نزدیک بوده از طرف پاسبان نامبرده بهخوبی شنیده شده است و مدت بالنسبه طولانی در حدود دو ساعت این حالت دوام داشته تا در حدود ساعت چهار و پنج بعداز نصف شب صدا بهکلی خاموش میشود و محمدابراهیم بهپشت در اتاق سردار رفته و گوش فرا میدهد و چون هیچ صدایی نشنیده و سکوت مرگ را احساس میکند در مراجعت نزد رفقای خود موضوع را به آنها میگوید و سپس با عجله در زندان یک را باز و برای دادن گزارش قضیه از آنجا خارج میشود… محمدابراهیم درگذشت سرداراسعد را در آن موقع به عزیزالله حقیقی متصدی کشیک و سپس به محمد صالحان که در روز جمعه از ساعت ۸ صبح کشیک را از عزیزالله تحویل گرفته گزارش داده است و عزیزالله حقیقی قضیه را به سرهنگ راسخ اطلاع داده و ایشان دستور میدهد که جنازه را از محبس نمره ۲۸ ببرند در حمام بگذارند تا ماشین متوفیات آمده و از دربی که حمام به طرف مدخل اداره تأمینات دارد جنازه را خارج و به اداره متوفیات ببرند…
جعفرقلی خان ، به دلیل سوابق و تجارب مدیریتی خود در دستگاه اداری قاجاریه و برخورداری از تحصیلات عالیه و پایگاه خاندانی خود ، سیاستمداری موجه و کارآمد به نظر می آمد وی از سیاستمداران خوشنام و از حیث مالی فردی پاک دست بود توانست نقش برجسته ایی در جنبش مشروطیت و برآمدن دولت مدرن رضاشاهی ایفاء کند . لیکن به خاطر تغییر در ساختار سیاسی حکومت مشروطه و افزایش اقتدار خودکامه سلطنتی ، سردار اسعد ، همانند دیگر کوشندگان در برآمدن رضاشاه، از میدان داری سیاست کنار گذاشته شد و به قتل رسید.
پانویس
« پزشکی با یک سرنگ و ۵ قربانی مشهور». خبرگزاری فارس. ۲۶ آبان ۱۳۹۲. دالوند، حمیدرضا. ماجرای قتل سردار اسعد بختیاری، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، تهران:۱۳۷۹ (ص. ۱۳۸)
مزبان حبیبی؛ سایت شخصی موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،
سقوط: مجموعه مقالات نخستین همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1384، ص 598.
10. محمدقلی مجد، رضاشاه و بریتانیا بر اساس اسناد وزارت خارجه آمریکا، ترجمه مصطفی امیری، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1389، صص 144- 145.
11. آرتور میلسپو، آمریکاییها در ایران، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، نشر البرز، 1370
سردار اسعد بختیاری، خاطرات سردار اسعد بختیاری (جعفرقلیخان امیربهادر)، به کوشش ایرج افشار، تهران، انتشارات اساطیر، 1372، ص 14.