باشگاه روزنامه نگاران مسجدسليمان- خانم داودي به عنوان اولين سؤال شما جزء شاعران معناگرا هستید و به غایت مفهومی شعر توجه بیشتری دارید، غیر از خلاقیت درخلق ساختارهایمعنایی وانگاره های اجتماعیشعرتان معطوف به چه مولفه های دیگری می باشد؟
در آغاز کتاب صدسال تنهایی مارکز(ترجمه بهمن فرزانه) آمده است:«جهان چنان زیبا بود که بسیاری چیزی ها هنوز اسمی نداشتند و برای نامیدنشان می بایست با انگشت به آنها اشاره کنی»با همین دیدگاه باید اذهان کرد که تنها شاعرانند که جهان را زیبا می بینند،شاعر زیستن و شاعرانه دیدن ماندگارتر از شعر سرایی است.
شعرذات ادبیات است،از بین هنرها توجه به شعر جدی است، نمی توان دنیای امروز را بدون شعر تصور کرد.شعر در هر زمانی و مکانی کاربرد دارد. از طرف دیگر مبنای تجربه ی زیستی و ذهنی شاعر هر دو مهم می باشد. شاعر واقعی با کلمات زندگی می کند؛کلمه ابزار حسی زیباشناختی است،طبق فرآیند خلاقیت و آفرینشگری افکار ما به کلمه تبدیل می شوند، آنجا که خودِ وجودی شاعر باید در شعر ناپدید شود تا کلمه با هستی گره بخورد.زبان و فرم انعکاسی از شرایط ذهنی و عینی شاعرند،هنر بنیانی شاعری این است که بی نظمی را به نظم بدل می کند نه هر نظمی را به بی نظمی…
ـ سریا داودیاز شبیه نویسی های رایج و بازی های زبانیفاصله می گیرد و کمتر تحتتأثیر جریانات شعری قرار گرفته است، به عنوان شاعر- منتقد چقدر در مورد کارهای خودتان سختگیر هستید؟ آیا معروفیت خود را مدیون خلاقیت در شعرمی دانید یا نقد شعر دیگران؟
شعر امروز ژن جهش یافته ی ادبیات گذشته است.شعر علت جاودانگی می باشد،شعر از میان بردن فاصله هاست،نقادی یکی از ویژگی های ذاتی من است،به نظرم شاعر باید نگاه انتقادی داشته باشد و نقد راهی به سمت و سوی شعر است. بر خلاف ایده بعضی نفرات نقادان خواهان محو شاعران نیستند،تازه فرزند شش انگشتی آنها را هممورد ملاطفت قرار می دهند.
نقد خلاقیت شاعر را بالا می برد،منتقدان همیشه چند گام جلوتر از شاعران هستند، منتقد علاوه بر مطالعه و هوشمندی ذاتی از حافظه ژنتیکی برخوردار است.متاسفانهامروز صحنه نقد آشفته است. امروز در ادبیات نقد تخصصی نداریم،بیشتر شِبه نقد یا معرفی شاعر به جای شعر که بازتاب ندارد؛شاید کسی پیشگام گسست و حرکت و جریان های ادبی روز باشد ولی شاعر آن نوع شعریت نیست.
من در خوانش های متنی ترجیع می دهم به ذات هنر پرداخت شود،زیراحرکت و گسست های شعری در هر دوره ای نتیجه ی عواملی بیرونی هستند و شعر نشانی از آنچه می بینیم و می شنویم…در نقد ادبی هر اثری در غیاب مولف متعلق به مخاطب است،و در واکاوی و پژوهش سه محور شاعر،مخاطب و متن هر سه مهم اند؛ البته متن مهم تر از دو شاخصه ی دیگر است،اگر بین متن و مولف رابطه همگرایی بوجود نیاید مخاطب حذف خواهد شد،متاسفانه یک در هزار پیش میاد که شاعری به این پرداخت برسد.
ـ از موتیف های ساختاری مجموعه ی« نان و نمک میان گیسوان تهمینه» بگویید؟
مجموعه« نان و نمک میان گیسوان تهمینه» چهار بخشدارد که بخش سوم آن بازنمایی منظومه های تاریخی-اسطوره ای است. روایت های جغرافیایی و تاریخی روح و ذهن را بیشتر تسخیر کرده اند،مخصوصا آنجا که نقبی به حماسه های شاه نامه می زند.
فردوسی فراتر از یک شخصیت ملی است،شاه نامه یک اثر فراجهانی می باشد، شعرهای این مجموعه از مضامین اجتماعی-انتقادی برخوردارند،صحبت از زنان شاهنامه(تهمینه،رنگیس و گرد آفرید) و مردان شاهنامه(سهراب ،رستم، اسفندیار و سیاوش) و رهیافت بهتعارض و تقابل های عین و ذهن است.
فردوسی از آن نوع شاعرانی است که جهان تحسینش می کند،باید با جوهره ی شعرش ارتباط برقرارکرد. یک نگرش جزمی وجود دارد،خردوارگی از شناسه های شناسنامه ی هر ایرانی است،فردوسی با توجه به تشکل هاي هويتي و ساختاري می نویسد، هويت انساني و زيستي را در نظر می گیرد.حیات سیاسی،اجتماعی و ملی را تفسیر می کند. افسوس بزرگ من همه این است که هنوز نتوانسته ایم اندیشه و دیدگاه فردوسی را به جامعه معرفی کنیم، همیشه فکر می کردم موضوعیت شاهنامه در شعرم خالیست و دغدغه نوشتن این نوع شعر را داشتم. هویت ایرانی همیشه ذهنیت مرا مشغول می کند، در شاه نامه ظرافت های هرمنوتیکی هست، روایت کلان و ظرفت های زبانی هست، ایهام و تعلیق و شگفتی هست،ابیات معناهای متکثر دارند،جزئیات عینی، فرم و معنا غیرقابل تفکیک هستند.زایش دگرگونی ها و مفاهیم انتزاعی هم نوعی خودآگاهی به مخاطب منتقل می کند. شعر فردوسی محل تلاقی کلمه با ارزش های بشری است، مثل یک موجود دست نیافتنی است،مثل یک اسب رام نشده است،مثل رخشی است که از آخور گریخته باشد.
معتقدم باید حافظه تاریخی را تقویت کرد.ما متاسفانه نگاه اندیشمندی مان را از دست داده ایم، فردوسی پرخواننده ترین در ادبیات دنیا است، ،شاهنامه قابلیت های فراوان دارد،توانایی و قابلیت زبانی و فرایند تصویری وجه شاعرانگی فردوسی بی نظیر و شگفت انگیز است،فردوسی به دنیا آمده است تا لیاقتش را به جهان نشان دهد.در شاهنامه توانش ادبی بر محور سنجش، ترکیب و ترتیب می باشد،مخاطب در شعر به یک پاسخ اقناعی می رسد یا به پرسشی جواب می دهد.شعر واقعی نوعی بی واسطه گی و کشف هستی است(اگر مرگ داد است پس بیداد چیست)؛شعرهایی درراستای تاریخ و افسانهکه برای مخاطب بازخوردهای مختلفی دارد.شما بهتر می دانید که چرا امروزدر باره ی اثری مثل فردوسی سکوت می شود؟
رهیافت به زیبا شناسی شاهنامه، درون مایه های اجتماعی،مرگ و عشق که در هر دفتری نامکرر است، مرگ از مفاهیم ازلی هستی است،تنها همزاد انسانی است که هنگام تولدباآدمیزاده میشود؛ نقطه اوج تراژدی زمانی است کهزندگی و خوشکامی به ضرورت مرگ به نقطه صفر میرسد. جایی که ضعف آدمی عیان میشود؛این تلخی های حسرت انگیز از اسطوره و حماسی نشات می گیرند.نقطه پیوند جنگ و مرگ، نقطهای که در آن هویت فردی تبدیل به هویتی جمعی میشود. این دغدغه هویتیابی با دلایل مستدل نمود پیدا می کند. شعری که بر مدار تجربیات ذهنی و عینی می چرخد.
ـ به نظر می رسد در مجموعه« من ما بودم با دو فاعل اضافی»شعرها انسجام و جذابیت بیشتری دارند،متن در ضمیر زبان زاده می شود،بُعدهای نامکشوف دارد،شعرها عمدتاً کوتاه یا نیمه بلندند،تصویر سازی های موازی تغزلی مدرن اند، در دوره ای که شعر غریب افتاده است؛فرم و میزان ضرورت آن برای یک شعر چقدر اهمیت دارد؟و موقعیت زمانی و مکانی در شعر شما چه جایگاهی دارد؟
سوال هوشمندانه ایست،شاعری تمرینات ذهنی مستمر می خواهد،در نظر من نوشتن از ننوشتن راحتر است.اعتراف می کنم در این مجموعه قطب نمایم میزان تر است،ترکیبات عین و ذهن انعکاسی از فرایند تصاویری محسوب می شوند،فرم و معنا غیرقابل تفکیک هستند.از طریق زبان مفهومی-حسی به ظرافت های فراحسی رسیده ام.کوتاه بودن شعرها را شناسه اصلی مجموعه «من ما بودم با دو فاعل اضافی»است،این مجموعه از لحاظ ساختار و فرم و محتوا اثری متفاوت محسوب می شود.علاوه بر ساختار محتوایی موسیقی درونی هم از عناصر در برگیرنده فرم استکه سعی کرده ام جدی تر به آن نگاه کنم.
هر شاعری بازتاب ذهنیات خود را می نویسد، اما اکثر شعرها از یک کلیت آغاز می شوند، دوگانگی های پنهان در نحور زبان و زیبایی درونی به خاطر ساختار معنایی که در موقعیت بیرونی عینیت می یابد. شاعر کسی است که با کلمه می جنگد،در این بین اگر کلمه پیروز شد در نهایت نام این موجود فاتح شعرخواهد بود، قدرت کلمات بیشتر از شاعران است؛فکر کنم تا حالا به جزء فردوسی،حافظ،خیام… کسی زورش به کلمات نرسیده باشد.
ـ مولفه های اصلی شعر سریا داودی از «اوفلیا تو نیستی با گیسوانم حرف می زنم»سال 82 تا«من ما بودم با دو فاعل اضافی»سال 92کدامند؟چرا نام کتاب هایتان هان این همه بلند است؟
نوشتن همیشه برایم جدی بود،همیشه فکر می کردم یک شاعر چقدر کلمه لازم دارد تا شعر بگوید،چقدر کلمه لازم دارد تا شاعر بشود.من روی ابعاد ناشناخته شعر –کلمه تمرکز می کنم،ساختار اکثر شعر های من اساس علت و معلولی دارند. تضاد میان رهیافت های عقلی و احساسی موازی با رویکردی انتقادی است. وضعیت ذهنی و عینی برای شاعر ضعف یا قوت او محسوب می شود، فضای شعر با بافت موسیقایی آن مشهودتر است،با عبارت های ملموس و محسوس دینامیکی و پویا که نشان از نبوغ مفهومی کلمه می باشد.
نام کتاب ها کلیتی از مجموعه ی شعرها دارد،در ثبت ذهنیات حضور مستمر و میدانی شاعر مهم است،شعر به یک نیروی اثیری و کیهانی احتیاج دارد.یك شعر كوتاه باید بتواند در عین كوتاهی تأثیرگذار باشد، در شعرهای كوتاه نوعی ضربه و غافلگیری هست، درگیری ذهنی ایجاد میشود. نشانه ها و ابژه های توسط خواننده قابلیت تاویل هستند،کشف فضای محیطی، جزئیات عینی، فرم و معنا از لایه های پنهان محسوب می شوند. در شعرکوتاه شاعر به استبداد زبان بیشتر فکر می کند.
علاوه بر معیارهای زیباشناسی ذهنمعطوف به ساختار لفظی-معنایی است؛گرچه فضای روایی شعرها جنبه انتقادی و اجتماعی دارند اما ساختارها تابع منطق علت و معلول، تشخص زبانی – بیانی و نمونه ای از حقیقت وجودی شاعر می باشد.
ـ با توجه به آنارشیسم زبانی و پیچیدگی های بیانی آیا با ذهنیت نظریه پردازانه می توان شعر نوشت؟
در روزگار ما شعر بیشتر از گزینه های دیگر هنری دچار تحولات و دگرگونی شده است، همان طور که دنیا لحظه به لحظه دستخوش تغییرات است،جهان پر از جنگ، بیماری و فقر می باشد، انسان در این جهان سرگردان است،انسان پر از اضطراب است،آسیا گرانیگاه اکثر فجایع و حادثه هاست.شاعران آسیایی شاعرانی شکست خورده اند.
در دوران شکست جریان های ادبی شعر هم دچار رفتارهای متفاوت شده است که جنبه های تئوریک آن شعر را از موضوعیت اصلی خارج کرده است.معناباختگی در تقابل معنایی ذهن و زبان بوجود می آید، در شعر زبان تعیین کننده است،کسانی که کلمات را تاریک می نویسند معنی روشنی نخواهند داشت. به غیر از شاعران «زبان آزار»معناگریزی که هذیان سرایی نیست، وشعر بی معنا و سطحی نگر همیشه گریز از شکل های زبانیت نیست،شعر بیانیه ای راه به جایی نمی برد جز به تئوری ها… ذات شعر حرکت و پویایی است،کسانی که تحت تاثیر مبانی تئوریک کلمات را این چنین کج و کوله می نویسند شعرشان در حد یک بیانیه باقی می ماند.
شعرفارسی عقبه دارد، ما ادبیات پرباری را پشت سر داریم، ادبیات کلاسیک از یادمانهای فرهنگی محسوب می شود.از دورانی که شعر از زبان فاخر فاصله گرفت و به زبان ساده و فضاسازی های اجتماعی رسید؛ خیلی از حصارها را شکست.شاعرانی که دنبال ذهنیت تئوری هستند، اتفاقی شاعر می شوند، اتفاقی متفاوط نویس می شوند، اتفاقی عنوان شاعر دگر اندیش را می گیرند.
ـ آیا شعر جایگاه خویش را نزد مردم از دست داده است؟آیا پست مدرن در شعر ما اتفاق افتاده است؟ نه خیر مردم شعر را از دست داده اند! شاعر برای گفتن آنچه نگفته سعی و تلاش خود را می کند!مسیر شعر خیلی ناهموار است.از لحاظ ژنتیکی ذهن ما ایرانی ها عادت به اشعار منظم و ریتمیک دارد و با تخصصی شدن ادبیات امروز شعرسفر معکوسی را طی می کند.شاعر باید هویت فردی را به هویت جمعی و هویت تاریخی- اجتماعی پیوند دهد؛گاهی شعرها فقط ذهن تئوریک را تقویت می کنند و خلاقیتی در آن حس نمی شود.ما از پست مدرن آنچه می دانیم یک قطره و آنچه نمی دانیم یک اقیانوس است…از این منظر هر کسی برای خود نظری دارد، شاعران تئوری بیشتر در انتزاع عمر می گذرانند، خیلی از متن ها به نام پست مدرنیزم یا پسا مدرنیزمموضوعیت ادبی دارند،ولیهویت پسا مدرنیزمی ندارند و نام شعریت بر آنها غیر واقع است، از چالش های پسامدرنیته قرائت نامتعارف است که در بیشتر این مجموعه ها شاعر از شعر جامانده است.کی گفته است اگر شاعری متنی را از روایت به ضد روایت تبدیل کرد شعر گفته است؟!موقعیت این نوع متن با تجربه گرایی، عدول از هنجار، پاساژهای زبانی و انگاره های زیباشناختی ،نشانه شناسی،فرم گرایی، پدیدار شناسی ،انگاره های زبان شناختی(غیر از زبان پریشی و جنون صوتی) و پارادوکس های مفهومی-تصویری عینیت می یابد.فعلا در حیطه پسامدرنیته اتفاق جدی برای ادبیات ما نیفتاده است؛پسا ساختارگرایان با تشخص زبانی و تلفیق زبان- تصویری سعی در بازتاب های حسی-ذهنی دارند،اما با ساختار شکنی های خودآگاهانه،خلق پاساژهای موقعیتی،دیدگاه های انتزاعی و بندهای تعارضی وجه خلاقیت زبانی و درک بصری و تصویری شعر را زیر سوال می برند.
گرچه جنبه های انتقادی پست مدرنیزم از منظر فلسفی،ادبی و اجتماعی قابل توجیه است اما بازگفتِ این نکته ضروری است که در جامعه ی ما پسامدرن وجود ندارد؛ما تازه به دوران بعد از مدرنیته سلام گفته ایم؛اسامی فرانو و پسامدرن در حال حاضر نوعی شوخی ادبی محسوب می شوند.
گفتگو از: محسن مرادي
خسته نباشید بانو